ما را در ویراستی دنبال کنید

عالم برزخ در چند قدمی ما….

                      

n

گریز از چنگ مرگ ! !

n

روایت شده : روزی عزراییل به مجلس حضرت سلیمان(ع) وارد شد ودر آن مجلس همواره به یکی از اطرافیان حضرت سلیمان(ع) نگاه می کرد ، پس از مدتی عزراییل از آن مجلس رفت..

n

آن شخص به حضرت سلیمان(ع) عرض کرد : این شخص چه کسی بود؟

n

حضرت سلیمان(ع) فرمود : او عزراییل بود.

n

آن شخص گفت : به گونه ای به من می نگریست که گویا در طلب من بود (تا مرا قبض کند)…

n

حضرت سلیمان(ع) فرمود :اکنون چه می خواهی ؟

n

او که وحشت زده ودست پاچه شده بود ، به حضرت سلیمان(ع) عرض کرد : “برای خلاصی من از دست عزراییل به باد فرمان بده مرا به هندوستان ببرد.”

n

حضرت سلیمان(ع) به باد فرمان داد؛ اورا به نقطه ای از هندوستان برد.

n

در جلسه بعد وقتی که حضرت سلیمان(ع) با عزراییل ملاقات کرد به او فرمود :”چرا به یکی از همنشینان من نگاه پیاپی می کردی ؟”

n

عزراییل در جواب گفت : من از طرف خدا مامور بودم در ساعتی نزدیک به آن ساعت جان او را در هندوستان قبض کنم ، او را اینجا دیدم و تعجب کردم ، به هندوستان رفتم ودر آنجا او را یافتم وجانش را گرفتم ….

n

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *