-
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۵۰ ب.ظ
-
۱۰۲۹
سعید حجاریان کاشانی
(با نام امنیتی *سعید مظفری* ) متولد ۱۳۳۲ محلۀ نازی آباد تهران، سال های دهۀ 50، همراه با همسر و برادرزنهای خود، با سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، علیه حکومت شاه همکاری مبارزاتی داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، حجاریان با گردآوردن شاگردان خود همچون اکبر گنجی، عباس عبدی، عمادالدین باقی، اکبر خوشکوش، محمد عطریانفر، محسن آرمین، خسرو تهرانی و ... تشکیلات عظیم سازمان اطلاعات نخست وزیری را بنیان گذاشت تا هرچه قویتر به مقابله با مجاهدین خلق بپردازند.
بر دار رفتن بسیاری از سران منافقین، از قاطعانه ترین تلاش های آنان در جنگ با مسعود رجوی بود که نمی خواستند به قدرت دست یابد.
در میان دست پروردگان و شاگردان حجاریان، افراد خاصی وجود داشتند که کارهایی بسیار عظیم و جنایتکارانه ای مرتکب شدند:
"محمد رضا کلاهی" عامل بمب گذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از مسئولین مملکتی.
"مسعود کشمیری" عامل انفجار نخست وزیری و شهادت محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر رئیس جمهور و نخست وزیر.
"تقی محمدی" از عوامل بمب گذاری نخست وزیری که در زندان خودکشی کرد نیز از شاگردانی بود که حجاریان همواره از او به عنوان "شهید مظلوم" یاد می کند.
یکی از موفقیت های بزرگ حجاریان در سال های ۵۸ تا ۶۰، رویارو کردن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با مجاهدین خلق و از میدان بدر کردن آنان بود.
خود حجاریان همواره تعریف می کند که "سیداسدالله لاجوردی" (دادستان انقلاب اسلامی که سرانجام با گلوله کین منافقین به شهادت رسید) به او می گفت:
"مجاهدین خلق تکلیفشان معلوم است، آنان منافق نیستند. بلکه شما مجاهدین انقلاب منافق هستید و خطرتان برای جمهوری اسلامی بیشتر از آنان است."
حجاریان از طراحان و بنیانگذاران وزارت اطلاعات بود که در ایام مدیریتش، نقش فعالی در سرکوب هرگونه مخالفت و منتقد از جمله لیبرال ها و دیگران داشت.
حجاریان در کشف برخی کودتاهای دهه ۶۰ نقش بسزایی داشت. او کسی بود که به عنوان مقام امنیتی به قم رفت و در برخورد با آیت الله "سیدکاظم شریعتمداری" که کودتاچیان را تایید کرده بود، چنان قاطعیتی به خرج داد که عمامه وی به آن سوی اتاق پرت شد!
از خرداد ۱۳۶۸ و پس از فوت حضرت امام خمینی (ره)، حجاریان که قدرت را از دست رفته می دید، جلسات هفتگی اعتقادی - تشکیلاتی ویژه ای در خانه خود تشکیل داد که افرادی کاملا متضاد و مخالف هم در آن شرکت می کردند.
او در این جلسات تلاش داشت تا نقاط ضعف آنهایی را که زمانی با هم دشمن بودند برطرف کرده و تبدیل به نقطه قوت و اتحاد کند تا بتواند حرکتی جدید ایجاد شود.
عبدالکریم سروش و محسن کدیور که همواره با هم تضاد فکری و اعتقادی داشتند، جوانان تند و آتشین دفتر تحکیم وحدت و اعضای نهضت آزادی ایران که همین حجاریان نسخه آنان را پیچیده بود و همه آنان که به نوعی با خط امام و ولایت فقیه مشکل داشتند، زیر سقف خانه حجاریان جمع شدند تا مثلا جنبشی اصلاح طلبانه در درون نظام ایجاد کنند.
خرداد ۱۳۷۶ حجاریان سیدمحمد خاتمی را که شخصیتی کاملا خنثی و بدون سابقه مبارزه و انقلابی بود، جلو انداخت تا جنبش اصلاح طلبی خود را اعلام کند.
تلاش او برای دستیابی به قدرت مجلس و به دنبال آن کسب همه مراکز قدرت، او را بر آن داشت تا بی محابا وارد میدان شود.
از آن به بعد حجاریان همواره به عنوان قدرت در سایه و دولت مخفی، همه تحرکات را هدایت می کرد.
قتل های زنجیره ای که ظاهرا توسط عوامل خودسر و در اصل دوستان و شاگردان حجاریان در وزارت اطلاعات برنامه ریزی و اجرا شد، از تلاش های او برای انهدام تشکیلات وزارتخانه ای بود که ظاهرا دیگر در هدایت و کنترل آن توانی نداشت!
طراحی فتنه کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ و ایجاد بلوا و آشوب در خیابان های تهران به منظور زیر فشار قرار دادن نظام، در همان راستا بود.
جنبش دوم خرداد که نتوانسته بود رهبری ای مذهبی و مردمی برای ادامه حرکت خود فراهم کند، برای ادامۀ حیات خود نیاز مبرم به "شهید" داشت و چه شهیدی بهتر از مغز اصلاحات؟!
حجاریان با حضور در هیئت خانگی در شهرری برای تعدادی جوان هیجانی، تفکرات و اعتقادات خود را بازگو می کرد و تلاش داشت از نیروهای هیئتی و مذهبی برای پیشبرد حرکت خود بهره ببرد.
وقتی حجاریان در روزنامه "صبح امروز"ش مدعی شد: "امام حسین قربانی خشونت جدّش شد" این کلام بهانه ای شد برای تنبیه او!
سرانجام روز ۲۲ اسفند ۱۳۷۸ "مردی که زیاد می دانست"، قربانی زیاده روی های خودش شد!
او دیگر داشت به خطری برای جنبش دوم خرداد تبدیل می شد، پس حذف مشکوک او، هم می توانست آتش فتنه را علیه نظام شعله ورتر کند.
چرا که قرار شد چند جوان با تیپ حزب اللهی و چفیه، در مقابل دیدگان همه او را ترور کنند و کردند!
سعید حجاریان که برای خودش غول امنیتی و اطلاعاتی بود، شهریور ۱۳۶۰ یک بار از دست تیم ترور مجاهدین خلق که در نازی آباد در تعقیبش بودند، با سپر قرار دادن فرزندش توانست از مرگ برهد.