-
پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ب.ظ
-
۵۰۹۵
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان
شهید منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند.
شعر امام زمان(عج) شروع شد....بی تو ای صاحب زمان...بی قرارم هر زمان ......بیت دوم که رسید صدای انفجاری به گوش رسید.
14 نفر بی قرار بودند و عاشقانه و خونین بال در مجلس امام حسین (ع) به دیدار معشوقشان ، عروج کردند.حادثه انفجار حسینیه سیدالشهداء (ع) شیراز را می گویم. همه چیز اینجوری بود :
وسط جلسه . وسط یا حسین(ع) . نوری از جنس دهه شصت !! پاشیده شدن خونی مطهر بر در و دیوار و ........ و باز هم یک آن ، در شهادت گشوده شد......... همه سوی خدا پر گشودند......حالا دو سال می گذرد که فرشته های عرش شرمنده می شوند که : آری خدا راست می گفت : انی اعلم ما لا تعلمون .
---------------------------------------
به مناسبت دومین سالگرد شهادت شهیده راضیه کشاورز16 ساله قسمتهایی ا ز سخنان مادر بزرگوارشان را که در مراسم روز دانش آموز در سال گذشته بیان داشته اند را بر گزیدم تا کمی از خصوصیات این فرشته آسمانی بدانیم.روحش شاد
ضمن تشکر و قدردانی از مسئولان محترم مدرسه و شما دختران عزیزم و عرض تبریک به مناسبت تولد حضرت معصومه (س) و روز دانش آموز.
این شهیده بزرگوار مثل همه شما درس می خواند، زندگی می کرد، بازی می کرد، می خوابید و .. ولی چیزی که اون را به این درجه رساند نکات ظریفی بود که در زندگیش رعایت می کرد نکاتی که کاری به سن و سالش نداشت، از سر تقوا و ایمان از سر مراقبت در رفتارهای روزمرش بود و احترامی که برای بزرگترها؛پدر و مادر و معلمین قائل بود و در کارهاش واقعاً مرد عمل بود یعنی درسته که راضیه یک دختر بود ولی واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیره واقعاً مردانگی به خرج می داد.
این شهیدان هم تو همین شهر تو همین دنیایی که ما زندگی میکنیم زندگی می کردند؛ اونا خیلی چیزها را دوست داشتند، خانواده را دوست داشتند و خیلی از چیزهای دنیوی که حلال هم بود ولی پا گذاشتند روی دلشون و به همین دلیل بود که به مقام شهید و لقاء پروردگار رسیدند.
چهارم ابتدایی بود که با خوندن یک حدیث از امام صادق (ع) چهله دعای عهد گرفت تا جزء یاران امام زمان (عج) بشود. یک روز جمعه خیلی اصرار داشت که برویم خونه آقاش گفتم: باید بدانم دلیل رفتن امروز تو چیه؟ گفت مامان اگر به کسی نگویی، یادته یک روز بهت گفتم امام صادق (ع) فرمودند اگر کسی 40 صبح دعای عهد امام زمان (عج) را بخواند جزء یاران امام زمان (عج) می شود؛ من از همان روز دعای عهد را شروع کردم و امروز که تمام شده دوست دارم برای آقام شیرینی ببرم.
همیشه می گفت مامان مطمئن باش همه زحمتهای تو و پدر را جبران می کنم. یه جوری درس می خوانم که باعث افتخارتون باشم.
همیشه پیش خودم فکر می کردم که راضیه حتماً جز تک رقمی های کنکور می شود.
کلاس پنجم ابتدایی وقتی به مشهد رفتیم در بازار امام رضا (ع) این دختر همه اش می گفت مامان تو رو خدا یک چادر مشکی برای من بخر و از کلاس پنجم چادر می پوشید.
پنجم ابتدایی همه درسهاش به غیر از ریاضی اش 20 بود، راهنمایی که رفت همه می گفتند بچه ها افت می کنند، ولی این طور نبود، چون از همان روز اول مهر تمام درسهاش را به موقع می خواند؛ تو ساعتهای ورزش یا زنگ تفریح به بچه های ضعیف کمک می کرد.
سوم راهنمایی که بود خیلی علاقه داشت توی دبیرستان گراشی قبول بشه، یک روز معلم علومش خانم علی نژاد به من گفت واقعاً این دختر لیاقتش را دارد که هر کاری براش بکنید معلم خصوصی بگیرید؛ با راضیه در میان گذاشتم؛ گفت نه مامان من هیچ وقت حاضر نمی شوم حقوق کارمندی بابام که این همه زحمت می کشه، شب کاری می ره را برای معلم خصوصی بدهم اصلاً خدا راضی نیست این حق الناسه من تا اونجایی که در توانم باشه درس می خونم و زحمت می کشم؛ ان شا الله که قبول می شوم.
همیشه توی آزمون پیشرفت تحصیلی سال سوم راهنمایی جز ممتازین بود. خیلی تلاش می کرد شبها تا دیر موقع درس می خواند.
یک وقتی را حتماً برای دعا و راز و نیاز با خدا، برای قرآن خواندن می گذاشت، صدای قرآن خواندنش وقتی تو خونه می پیچید به ما آرامش می داد.
احترام زیادی برای بابا بزرگ و مامان بزرگش قائل بود همیشه می گفت الهی قربونت برم (تکه کلامش بود).
وقتی درس داشت اصلاً تلویزیون نگاه نمی کرد ، حتی زمانی که سریال برره که حتی بزرگترها،هم نمی تونستند ازش بگذرند. به خواهر و برادرش می گفت که وقت طلاست، اینها فایده ای ندارد الان تکلیف اصلی ما درسه.
همیشه به دوستان و اقوام توصیه می کرد زیاد معنی قرآن را بخوانند. طوری شده بود که اقوام نزدیک و خودمان پی برده بودیم که راضیه از نظر علمی و ایمانی خیلی رشد و تکامل داشته؛ برای همه قابل احترام بود دایی بزرگش همیشه وقتی ما منزلشان می رفتیم یا جایی همدیگر را می دیدیم با وجودی که خیلی از راضیه بزرگتر بود دستهای راضیه را می بوسید، همیشه با احترام با راضیه رفتار می کرد. چون خود راضیه قدر انسانیت خودش را، قدر اینکه خدا خودش لطف داشته و نعمت وجود، بهش بخشیده را می دانست. راضیه قدر دختر بودن خودش را می دانست قدر این را که با حجابش، با ایمانش، با رفتارش پیرو واقعی حضرت زهرا (س) باشد.
علاقه خیلی زیادی به خانم حضرت زهرا (س) داشت همیشه می گفت مامان به خاطر انس واقعی که به خانم دارم حجاب می گیرم و واقعاً هم این را در ورزش، کانون زبان ایران و جاهای مختلفی که می رفت ثابت کرد. راضیه ثابت کرد که با حجاب و ایمان هم میشه، همه کار انجام داد.
سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم.
خلاصه کوتاهی از این عهد نامه:
بی حساب پیش، انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه.
توی این چهل روز که از 85/5/3 شروع می شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و ... را بخوانم و گریه کنم.
آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده.و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه.
و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.
خدایا امیدوارم همر چی گفتم اول نصیب بندگان صالح و نیکوکارت بشه و بعد هم توفیق گمراهان، و برگشتن به راه راست و معنویت انجام بشه و بعد خودم.
سال گذشته از اواسط زمستان همش به من می گفت مامان برام دعا کن که سال تحویل امام رضا (ع) باشم، شکر خدا نصیبش شد، وقتی برگشت خیلی مهربونتر، باوقارتر و نورانی تر شده بود هر چی نگاهش می کردم سیر نمی شدم یک زیبایی خاصی داشت اصلاً به فکرم هم نمی رسید که این مسافری که تازه از زیارت آقا امام رضا (ع) آمده، شهادتش را آقا امضا کرده و دوباره راهی سفره.
هر روز بهم می گفت مامان منو می بخشی؛ می گفتم مامان مگر شما چیکار کردی که من شما را ببخشم شما که بهترینی؛ خدا شاهده یک روز تو آشپزخانه بهم گفت تو را خدا مامان منو ببخش، بهش گفتم مامان دعا کن که من بتونم شکر خدا را بابت این که تو فرشته ای بودی تو آسمون و خدا به ما لطف داشته و توفیق داده که شما توی خانه ما قدم روی زمین بذاری به جا بیاورم، می گفت نه مامان شما بگو من را بخشیدی و تا نمی گفتم که بخشیدمت دست از سرم بر نمی داشت.
هنوز عین دخترهای 2 یا 3 ساله توی بغل باباش می خوابید و هر چی در دل داشت برای من و باباش می گفت؛ عقیده داشت پدر و مادر بهترین دوستها هستند.
---------------------------------------
مادر راضیه می گفت: بعد از شهادت دخترش توی وسایلش ، دفترچه یاداشتی رو پیدا کردم، این رو توش نوشته بود............
می توان طوری زندگی کرد که خدا و امام زمان (عج) از انسان راضی باشند ،کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از حضورش غائب نشیم چرا که غیبت ازماست و حضوراو همیشگی است- انت فی قلبی یا باصالح
---------------------------------------
با این که مادرش بودم ولی او الگو و مادر من بود. روزی نبود که از مدرسه برگرده و دست من رو نبوسه،همشه می گفت: درس خوندن مثل نماز برام واجبه. امام زمان(عج) یار بی سواد می خواد چی کار؟راضیه جز صداقت،تلاش و پاکی چیزی نبود.....
---------------------------------------
احساس می کنم بعد از دو سال خیلی بیشتر به راضیه نزدیک شدم درسته دوری و فراقش خیلی بیشتر از روزهای اول دلم رو به درد می یاره، ولی هم به مقامش و هم به جایگاهش غبطه می خورم و تنها چیزی که ازش خواستم، دستمون را بگیره و شفاعتمون کنه، که بیشتر از این شرمنده شهدا و راضیه نشیم.
---------------------------------------
بعد از انفجار ، هیجده روز منتظر مهر قبولی خانم حضرت زهرا (س) موند . بعد از18 روز به عدد سالهای عمرمادر مظلومهمان زهرا سلامالله علیها دقیقا با سینه ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک و ....... به دیدار حق شتافت و چهاردهمین شهید کانون رهپویان وصال شیراز شد.
راضیه فرشته ای بود که خدا به من لطف کرده بود.
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک تحت لواء ولیک
اللهم عجل لولیکالفرج