چادر سیاه من

n

می گویند سیاهی چادر چشم را می زند…

n

چشم آدم های حریص را…

n

دل آدم های مریض و بیمار دل را، چشم را که هیچ،خبر ندارند تازگی ها دل را هم می زند…

n

از شما چه پنهان چادرم دست و پاگیر هم هست

n

دست و پای بی بند و باری را می بندد.

n

چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند…

n

آنها چفیه دارند…

n

من چادر دارم…

n

آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند…

n

من با چادر نماز می خوانم تا به خدا برسم…

n

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند…

n

من وقتی چادر می بینم یاد زخم های پهلوی مادرم می افتم…

n

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…

n

من چادر سیاهم را محکم  می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…

n

اگر به حجاب معتقد شدی در دینداری خود ثابت قدم و استوار باش و در برابر شان بگو:

n

“امروز شما ما را مسخره می کنید ولی روزی می رسد که از این کار خود پشیمان می شوید.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *