ما را در ویراستی دنبال کنید

سر بریده قرآن تلاوت کرد

زمانی که اهل بیت (ع) را به شام می‎بردند و از دیر راهب به قریه حرّان رسانیدند، در نزدیکی حرّان مردی بود یهودی که او را یحیای حرّانی می‎گفتند، و او در فراز تلّی خانه داشت چون شنید که جمعی از زنان را از کوچک و بزرگ اسیر کرده‎اند و با سرهای بریده می‎آورند از فراز تَل به زیر آمد و کنار راه به انتظار نشست تا لشکر ابن زیاد پیدا شد، آنگاه یحیی نگاه کرد دید سرها را با اسیران اهل بیت آوردند. در آن اثناء چشمش به سر همایون پسر پیغمبر و عزیز زهرا حسین (ع) افتاد، شعشعه جمال آن حضرت در چشم یحیی تجلّی کرد در همان قسمتی که محو جمال آن حضرت شده بود و نگاه می‎کرد، دید لبهای شریفش حرکت می‎کند، تعجّب کرده چون گوش فرا داد، شنید که می‎خواند: «وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ» یحیی تا این آیه عظیمه را از آن سر مبارک شنید به فکر فرو رفت و با حال پریشان آمد نزد، یک نفر از لشکریان و در مقام تحقیق برآمد.
گفت: بمن بگو این سر، سر کیست؟
سرباز یزید گفت:
سر حسین بن علی مرتضی (ع).
یحیی گفت:
نام مادر وی چیست؟
سرباز گفت:
فاطمه (س) دختر محمد (ص).
یحیی گفت:
این اسیران چه اشخاصی هستند؟
سرباز گفت:
ایشان فرزندان و خویشان حسین (ع) هستند.
تا یحیی این سخن را شنید شروع کرد به گریه کردن و گفت:
سپاس خدای را که بر من معلوم شد که شریعت محمد (ص) بر حق است؛ و بودن بر غیر دین محمد (ص) کیفرش خلود در آتش است.
فوراً کلمه شهادتین گفت و به شرف اسلام مشرف گردید و مهیا شد که به اموال خود به اهل بیت آن حضرت همراهی کند، لشکریان مانع شدند و او را از سطوت یزید ترسانیدند، لکن یحیی چون جذبه جسین (ع) او را گرفته بود و عشق آن حضرت او را بیخود کرده بود، با لشکریان طرف شده و شمشیر بر روی ایشان کشید و مشغول جنگ شد تا شربت شهادت نوشید.
گفتند: پنج نفر را کشت تا او را شهید نمودند و پس از آن او را نزدیک دورازه حرّان دفن کردند و آنجا به قبر یحیی شهید مشهور شد
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *