n
عطوفت و مهربانی امام رضا(علیه السّلام ) به دشمن
n
یکبار مردی به نام جلودی با سپاه خود به خانه امام رضا (علیه السّلام ) حمله کرد.امام (علیه السّلام ) متوجه حمله او شد.تمام زنان راداخل خانه ای جای داد وخودش بر درخانه ایستاد.جلودی گفت:من مأمورم داخل خانه شوم،وتمام اشیاء زنان راغارت کنم.امام(علیه السّلام ) فرمود: من آنچه دارند از آنهامی گیرم وبرای تو می آورم.امام چند بار سوگند خورد ودر خواست کردتا راضی شد.امام(علیه السّلام ) داخل اتاق شدوآنچه زنان از زیورآلات وحتی چادر وپوشش داشتند از آنها گرفت وبرای جلودی آورد.
n
روزی دیگر همین شخص را به خاطر جنایاتش پیش مأمون آوردند،همین که چشم امام رضا(علیه السّلام ) به او افتاد به مأمون فرمود:این پیرمرد را به من ببخش!مأمون گفت:این همان کسی است که نسبت به دختران پیامبر (صلیّٰ الله علیه وآله) آن جنایات را انجام داده و آنها را غارت نموده است.
n
جلودی متوجه شد که حضرت رضا (علیه السّلام )،با مأمون صحبت می کند. خیال کرد آن بزرگوار بر ضرر اوسخن می گوید و منظورش کشته شدن اوست.رو به مأمون کرده گفت:یا امیرالمؤمنین تو را به خدا سوگند سخنان این مرد را درباره من قبول مکن.
n
مأمون به حضرت رضا(علیه السّلام ) گفت:آقا ببینید خودش راضی نیست،ما هم به سوگند او احترام می گذاریم وگفته اش را می پذیریم. به جلودی گفت: قسم به خدا که سخن امام رضا(علیه السّلام ) را درباره ات نمی پذیرم، دستور داد او را به قتل رساندند.
n