n
فکر کنم الان دیگه همه می دونند “باربی” یکی از سلاح های موثر تهاجم فرهنگی استعمار برای
n
کودکان و حتی بزرگسالانه که خیلی از اهداف خودش رو با این اسلحه پیش می بره که فقط یک
n
نمونه اش الگوسازی در ناخودآگاه ذهن کودکان ماست.
n
n
به نام خدا
n
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم…
n
دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..
n
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مثل خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم
n
رویا بود…
n
خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم
n
که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد…
n
باباش وقتی سفرهای دریایی می رفت یکی از اینا رو براش می آورد. عید اون سال مامانم بعد
n
ازاصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید. اون سال من به تکلیف رسیده بودم
n
و باربی من لباس درست و حسابی نداشت….مامانم قاطیِ بازی کردن من می شد و می گفت آخه
n
اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون.
n
و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه.
n
فکر میکنید چی شد؟
n
زانوهای باربی ام شکست.
n
چون با من نماز می خوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم
n
می کردم.
n
و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا
n
این حد طراحی نشده.
n
من بعد از اون ۵ –۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند.
n
داشتم فکر می کردم چقدر تحت تاثیر این عروسک بودم؟
n
مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه؛
n
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون می رفت مدرسه لاکاشو پاک کردیم.
n
موهاشو بافتیم.
n
مثل خودم چادر سرش کردم.
n
و نماز جمعه هم می رفت.
n
مامانم خیلی ساده نذاشت من مثل باربی بشم چون باربی مثل من شد…
n
———————————-
n
بر گرفته از وبلاگ ‘ من و چادرم، خاطره ها ‘