n
n
n
یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصرآید
n
n
بنشسته سر راهش ، شاید ز سفرآید
n
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
n
کوکب شِمُرم هر شب ، شاید که سحرآید
n
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
n
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
n
او را طلبم هر شب شاید که ز درآید
n
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
n
کز درد غم هجرش دل را چه به سرآید
n
می سوزم و می سازم از درد فراق اما
n
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
n
“حیران” به فغان تا کی با محنت و غم همدم
n
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
n
»«اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب الزمان»«