ما را در ویراستی دنبال کنید

بیعت اجباری با ابوبکر۲

n

اولین سخنان امیرالمؤمنین(ع)هنگام بیعت اجباری

n

 

n

امیرالمؤمنین را در حالیکه گریبان او را گرفته و می کشیدند نزد ابوبکر رسانیدند. همین که چشم ابوبکر به حضرت افتاد فریاد زد:«او را رها کنید»!.

n

حضرت فرمود:«چه زود بر اهل بیت پیامبرتان حمله کردید!ای ابوبکر، به چه حقی و به چه میراثی  و به چه سابقه ای مردم را بر بیعت خود ترغیب می کنی؟! آیا تو دیروز به امر پیامبر (ص) با من بیعت نکردی»؟

n

 

n

تهدید اول به قتل برای بیعت اجباری

n

 

n

عمر گفت: ای علی ، این سخن را کنار بگذار.بخداقسم اگر بیعت نکنی تو را می کشم.حضرت فرمود:«دراین صورت بندهٔ خدا و برادر مقتول پیامبر خواهم بود»!

n

عمر گفت:«بنده خدای مقتول درست است، ولی برادر مقتول پیامبر درست نیست»! حضرت فرمود:«بدان بخداقسم، اگر نبود مقدر خداوند که ثبت شده و پیمانی که دوستم پیامبر با من عهد کرده و من هرگز از آن نخواهم گذشت، می فهمیدی که کدامیک از ما یاران ضعیف تر و عددمان کمتر است»

n

 

n

دفاع بُرَیده اسلیمی از امیرالمؤمنین(ع)

n

 

n

بریده برخواست و گفت : ای عمر، آیا شما آن دو نفر نیستید که پیامبر(ص) به شما گفت:«نزد علی بروید و بعنوان امیرالمومنین بر او سلام کنید»، و شما دو نفر گفتید: آیا این از دستور خدا و دستور پیامبرش است؟ و آن حضرت فرمود:آری.

n

ابوبکر گفت: ای بُریده، این جریان درست است، ولی تو غایب شدی و ما حاضر بودیم.بعد از هر مسئله ای مسئله دیگری پیش می اید!

n

عمر گفت: ای بُریده، تورا به این موضوع چه کار است؟ وچرا دراین مسئله دخالت میکنی؟! بُریده گفت:«بخداقسم در شهری که شما در آن حکمران باشد سکونت نخواهم کرد».

n

عمر دستور داد او را زدند و بیرون کردند!

n

 

n

دفاع سلمان از امیرالمؤمنین

n

 

n

سپس سلمان برخاست و گفت:«ای ابوبکر،از خدابترس و از این جایی که نشسته ای برخیز، وآن را برای اهلش واگذار که تا روز قیامت به گوارائی از آن استفاده کنند، و دو شمشیر برسر این امت اختلاف نکنند».

n

ابوبکر به او پاسخی نداد.سلمان دوباره همان سخن را تکرار کرد.عمر او را کنار زدو گفت: تو را با این مسئله چه کار است؟ و چرا در مسئله ای که در اینجا جریان دارد خود را داخل می کنی؟

n

سلمان گفت: ای عمر آرام بگیر!ای ابوبکر، از اینجایی که نشیته ای برخیز و آن را برای اهلش واگذار تا بخداقسم به خوشی تا روز قیامت از آن استفاده کنند.واگر قبول نکنید از همین طریق خون خواهید دوشید و آزادشدگان و طردشدگان و منافقین در خلافت طمع خواهند کرد.بخداقسم، اگر من می دانستم که می توانم ظلمی را دفع کنم یا دین را برای خداوند عزت دهم شمشیرم را بردوش می گذاردم  و با شجاعت با آن می زدم.آیا بر جانشین پیامبر خدا حمله می کنید؟!.بشارت باد شما را بر بلا و از آسایش ناامید باشید.

n

 

n

دفاع ابوذر و مقداد و عمار از امیرالمؤمنین(ع)

n

 

n

سپس ابوذر و مقداد و عمار بپاخاستند و به علی(ع) عرض کردند:«چه دستور میدهی؟ بخداقسم اگر امر کنی آنقدر شمشیر می زنیم تا کشته شویم».

n

حضرت فرمود:«خدا شما را رحمت کند، دست نگه دارید و پیمان پیامبر و آنچه شما را بدان وصیت کرده بیاد بیاورید».آنان هم دست نگه داشتند.

n

 

n

تهدید دوم به قتل برای بیعت اجبار

n

 

n

 در حالیکه ابوبکر بر منبر نشیته بود عمر به او گفت: چطور بالای منبر نشسته ای در حالیکه این مرد نشسته و با تو روی جنگ دارد و بر نمی خیزد در بین ما با تو بیعت کند؟ آیا دستور می دهی گردنش زده شود؟!

n

این در حالی بود که امام حسن و امام حسین(ع) بالای سر امیرالمؤمنین ایستاده بودند.وقتی سخن عمر را شنیدند گریه کردند و صدای خود را بلند کردند که:«یا جداه، یا رسول الله».

n

امیرالمؤمنین آن دو را به سینه چسبانید و فرمود:گریه نکنید، بخداقسم بر کشتن پدرتان قادر نیستند.این دو کمتر و ذلیل تر و کوچکتر از آن هستند.

n

 

n

تهدید سوم به قتل برای بیعت اجباری

n

 

n

بعد عمر گفت : ای علی، برخیز و بیعت کن.حضرت فرمود: اگر نکنم؟ گفت: بخداقسم در این صورت گردنت را می زنم!

n

حضرت فرمود:بخدا قسم دروغ گفته ای پسر صحاک، تو قدرت بر این کار نداری، تو پست تر و ضعیف تر از این هستی.

n

 

n

تهدید چهارم به قتل برای بیعت اجباری

n

 

n

خالدبن ولید از جا برخاست و شمشیرش را بیرون کشید و گفت:«بخداقسم اگر بیعت نکنی تو را می کشم»!

n

امیرالمؤمنین(ع) به طرف او برخاست و جلو لباسش را گرفت و او را به عقب پرتاب کرد بطوری که اورا بر قفا به زمین انداخت و شمشیر از دستش افتاد!

n

 

n

تهدید پنجم به قتل برای بیعت اجباری

n

 

n

عمر گفت: ای علی  بن ابی طالب، بر خیز و بیعت کن.حضرت فرمود: اگر نکنم؟ گفت: بخداقسم در این صورت تو را می کشم.

n

امیرالمؤمنین(ع) سه مرتبه با این سخن حجت را بر آنان تمام کرد و سپس بدون آن که کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد.

n

ابوبکر هم بردست او زد و به همین مقدار از او قانع شد.

n

سپس حضرت به طرف منزلش حرکت کرد، و مردم در پی حضرت به راه افتادند.

n

 

n

منبع:کتاب سُلیم بن قیس هلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *