« شهیدعباس حسین نژاد»
n
در تاریخ ۳۰ /۱/ ۴۳ در بوشهر، در محله “شیخ سعدون” به دنیا آمد. دوران دبیرستان او، مصادف
n
با آغاز جنگ تحمیلی از سوی دشمن بعثی گردید.
n
وی به همراه گروهی از جوانان پرشور بوشهری در گروه علیرضا ماهینی وابسته به ستاد جنگهای
n
نامنظم در منطقه اهواز حضور یافت. درعملیاتهای متعدد شرکت نمود تا اینکه در عملیات پیروزمند
n
طریقالقدس به هنگام مقابله با پاتک دشمن برای تصرف پل سابله درشب سوم عملیات تاریخ ۶۰/۹/۹
n
در منطقه بستان به فیض عظیم شهادت نائل گردید.
n
خاطرات همرزم این شهید
n
ما قبل از آذر ماه، در منطقه ی دهلاویه مستقر شدیم و تحت فرماندهی شهید علیرضا ماهینی، حدود
n
یک ماه و اندی در آن منطقه ماندیم. قبل از شروع عملیات، ما را به « درب خزینه » بردند و در
n
آن جا آموزشهای سخت و فشردهای دادند. بعد از آن، به پادگان شهید غیوراصلی در اهواز، که محل
n
استقرار مجاهدین عراقی بود، رفتیم و چند روز هم در آن جا آموزشهای لازم را دیدیم. تا اینکه به
n
ما گفتند که نیروی غواص میخواهند وعباس نیز داوطلب شد و برای آموزش دیدن به سوسنگرد رفت.
n
n
عملیات طریق القدس، پس از تدارکات و شناساییهای مختلف شروع شد و ما از منطقهی دهلاویه که
n
قبلاً در آن مستقر بودیم، شروع کردیم و خاکریز دشمن را در دقایق اول تصرف کردیم؛ البته تعدادی
n
شهید هم دادیم. پس از درگیریهای فراوان با دشمن، برای مدتی در محاصره قرار گرفتیم.
n
نزدیکیهای صبح بود که محاصره شکسته شد.
n
عباس گفت:خواب دیدم که در جبهه عروسی کردهام
n
قرار بود نزدیک ظهر پل سابله را تصرف کنیم و برای این کار، باید عراقی های اطراف پل را
n
از بین میبردیم. دقیقا ظهر، عباس را دیدم که با روحیهای بشاش؛ مانند دیگر رزمندگان مشغول
n
انجام وظیفه بود. عباس حسین نژاد هم در کنار ما، سنگر کوچکی همانند سنگر ما ایجاد کرده بود.
n
ما از فرط خستگی خوابیدیم و حوالی ساعت۴ یا ۵ صبح از خواب بیدار شدیم، دیدم عباس هم بیدار
n
شده است.
n
یک دفعه مرا صدا زد؛
n
گفت: “خواب دیدم که در جبهه عروسی کردهام؛ نمیدانی تعبیرش چه میشود؟”
n
ناگهان تکان خوردم؛ ولی خودم را کنترل کردم و به او گفتم:
n
عباس امشب دشمن پاتک میزند؛ مواظب خودت باش. حوالی ساعت ۱۱ شب بود که یک سری
n
تیرهای رسام از طرف دهلاویه به طرف پل شلیک شد و هم زمان با آن، خمپارههای دشمن بود که
n
بر سر ما فرود میآمد. لحظات خیلی سختی را میگذراندیم، ولی کاری از دستمان بر نمیآمد.
n
شهادت عباس
n
تانکهای دشمن به سوی پل سابله در حرکت بودند و از پل گذشته و از پشت سر، بچهها را مورد
n
هدف قرار میدادند، بچهها جانانه از خود دفاع میکردند. آنها دو دستگاه تانک دشمن متجاوز را
n
روی پل منهدم کردند؛ اما دیگر تانکهای دشمن، آن دو تانک را در رودخانه انداختند تا مسیرشان
n
باز شده و بتوانند نیروهای ما را کاملاً دور بزنند.
n
در آن درگیری شدید، تنها کاری که از ما برمیآمد، این بود که به بچهها مهمات برسانیم. مهمترین
n
اسلحهی ما، موشک آرپیجی بود که میبایست از فاصلهی ۵۰۰ متری آن را به بچهها میرساندیم.
n
عباس به کنایه از شهادت خود در این شب با من سخن گفت ولی من آن را جدی نگرفته و شوخی
n
پنداشتم.
n
تا حوالی ساعت ۳:۳۰ صبح، کار من همین بود. هرلحظه بر شدت درگیری افزوده میشد و نیروهای
n
ما شهید میشدند.
n
در آن لحظات، پاهایم از شدت سرما کاملاً بیحس شده بود و روی هر چه پا میگذاشتم، هیچگونه
n
احساسی نداشتم. در آخرین دفعاتی که برای بچهها مهمات میآوردم، شهید علی بختیاری را دیدم که
n
به اتفاق سه نفر دیگر برانکاردی روی دوش داشتند. او مرا که دید، گفت: “بهزاد تبریک میگویم.”
n
من، بلا فاصله گفتم: “عباس را میبرید؟” و او با تعجب گفت: “بله، از کجا فهمیدی؟” و من در حالی
n
که پتو را از روی صورت عباس کنار میزدم، ماجرا را به شهید بختیاری گفتم.
n
شهید واقعاً آرام خوابیده بود، در حالی که فرقش در اثر گلوله متلاشی شده بود.
n
به فرمایش امام راحل عزیزمان، شهادت هنر مردان خداست وفقط هنرمند میداند ارزش هنری که
n
خلق کرده است، چه قدر است.
n
بر ما است که پاسدار حرمت خونشان باشیم و این مهم به دست نمیآید، مگر با اطاعت از خلف
n
صالح حضرت امام، یعنی مقام معظم رهبری.