n
n
n
چند مصداق از عدم تبعیت آمریکا از پیمانهای بینالمللی بفرمایید و اینکه چه نفعی برای آمریکا داشته که به آنها وارد نشده است؟
n
در مورد عدم پایبندی آمریکا به معاهدات بینالمللی به نظرم دو نکته قابل ارائه است. نکتهی اوّل این است که این حالتی که ترامپ دارد و از خیلی از معاهدات بینالمللی خارج شده و به خیلی از معاهدات بینالمللی بیاعتنا بوده یک موضوع منحصر به دولت ترامپ نیست. در طول تاریخ، دولت آمریکا با این معاهدات بینالمللی بهصورت گزینشی برخورد کرده است و خیلی از معاهدات بینالمللی است که دولتهای آمریکا، چه دولت فعلی و چه دولتهای قبلی یا امضاء نکردند یا به تصویب کنگره نرساندند. معاهدات کنگره برای همهی کشورها این سبکی است که قوهی مجریه اگر بخواهد امضاء میکند، منتها این کشور تعهد و الزامی به اجرا ندارد تا آن زمانی که قوهی مقننهی آن کشور ملحقشدن به آن معاهدهی بینالمللی را تصویب کند.
بعضی از کشورها زمانی که قوهی مجریه امضاء کرد شروع به اجراکردن میکنند، ولی تا زمانی که قوهی مقننه تصویب نکرده الزام حقوقی برای آن کشور ایجاد نمیکند؛ یعنی در عمل کشور عضو آن معاهده نیست و ملزم به اجرایش نیست تا زمانی که تعهد کند و قوهی مقننه تصویبش کند. ما موارد متعددی از معاهدات بینالمللی آمریکا داریم که یا قوهی مجریه امضاء نکرده یا قوهی مجریه امضاء کرده و کنگره تصویبش نکرده است. این مربوط به دولت ترامپ هم فقط نیست. من چند نمونه از این مواردی که عرض کردم را خدمتتان میگویم.
مورد اوّل، «کنوانسیون بینالمللی حقوق همهی کارگران مهاجر و اعضای خانوادهی آنها» (۱) است که آمریکا نه دولتش آن را امضاء کرده و نه کنگره تصویبش کرده است.
مورد دوم، «پیماننامهی حقوق کودک» (۲) است که کنگرهی آمریکا تصویبش نکرد، ولی ۱۹۶ کشور دنیا مِنجمله ایران هم امضایش کردند و هم به تأیید قوهی مقننهشان رسید. بعضی از موارد مثل همین پیماننامه هستند که آمریکا خیلی دغدغه و الزام به اجرای این پیماننامه را ندارد. آمریکا زمانی پیماننامههای بینالمللی را تأیید میکرد که احساس میکرد به نفعش است. اگر هم موردی بود که احساس میکرد به نفعش نیست خیلی کاری نداشته که بقیهی کشورها این را تأیید کردند یا نکردند.
مورد سوم، «میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» (۳) است که ۱۷۰ کشور هم امضایش کردند و هم در قوهی مقننه تصویب کردند، ولی آمریکا در قوهی مقننه تصویبش نکرد.
مورد چهارم، «کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت» (۴) است که این هم مثل موارد قبلی کنگرهی آمریکا تصویبش نکرده است. این چهار مورد در حوزهی حقوق بشر است، چون آمریکاییها خیلی در حوزهی حقوق بشر ادعا دارند و کشورهایی مثل جمهوری اسلامی را هم به نقض حقوق بشر متهم میکنند، ولی در عمل میبینیم که کنوانسیونهای بینالمللی مرتبط با حقوق بشر را آمریکاییها یا امضاء نکردند یا مورد تصویب کنگره قرار ندادند. برخلاف جمهوری اسلامی که خیلی از این کنوانسیونها را هم امضاء کرده و هم مجلس تصویب و اجرا میکند. پس در دورهی ترامپ این چیز جدیدی نیست و آمریکاییها از دهههای گذشته این نگاه را به کنوانسیونهای بینالمللی داشتند و لزوماً قرار نیست آمریکا خیلی پایبند به این کنوانسیونها باشد. حتی اگر در بین کشورهای دنیا آمریکا تنها کشوری باشد که به اینها متعهد نیست خیلی برای آمریکا ایجاد ناراحتی و مشکل نکرده است.
نکتهی دومی که قبل از ترامپ وجود داشت این بود که حتی در مواردی که آمریکا امضاء کرده بود و قوهی مقننهی آمریکا هم تأیید کرده بود، این سبک قانونگذاری در آمریکا هست که وقتی قوهی مقننهی آمریکا کنوانسیون بینالمللی را تأیید میکند، قانون داخلی برایش مینویسد. کاری که در کنگرهی آمریکا انجام میشد این بود که این قانون داخلی را هر جوری خودشان میخواستند مینوشتند؛ یعنی لزوماً به بندهای آن کنوانسیون بینالمللی هم ملزم نبودند و همهی بندها را در قانون داخلی خودشان نمیگنجاندند و در اجراکردن این کنوانسیونها گزینشی عمل میکردند. قالب این کنوانسیونها هم یک مکانیزم ارزیابی یا راستیآزمایی یا پیگیری ندارد که اگر آمریکا در صورت امضاء و تأیید قوهی مقننه بخشی از کنوانسیون را اجرا نکرد پیگیری شود. نتیجه این میشد که در عمل قبل از دولت ترامپ یا آمریکا عضو این کنوانسیونها نبود یا قوهی مجریه امضاء نمیکرد یا قوهی مقننه تأیید نمیکرد؛ حتی اگر قوهی مجریه تأیید میکرد و قوهی مقننه تصویب میکرد، در عمل خیلی از بخشها اجرا نمیشد.
امّا ویژگیای که ترامپ دارد و دولتش هم کموبیش همین حالت را دارد این است که اینها یکی دو قدم جلوتر از وضعیت قبلی رفتند؛ یعنی اصولاً به این سبک کار معتقد بودند که آمریکا هر آن چیزی که خودش میخواهد مخصوصاً آن قشرهایی که ترامپ را انتخاب کرده بودند و میخواستند این باید اجرا میشد بدون کوچکترین دغدغهی بینالمللی. مثلاً الان در دنیا یک جریانی است که مخالف استفاده از زغال سنگ هستند بهخاطر تبعات زیستمحیطی بدی که زغال سنگ دارد و بهتدریج میخواهند استفادهی از زغال سنگ را محدود کنند. آمریکاییها زمانی که به کنوانسیون پاریس پیوستند، مسیر کاهش استفاده از زغال سنگ را قبول کردند که در خود آمریکا هم اجرا کنند؛ ولی چون بعضی از ایالتهایی که ترامپ از آنها رأی آورده و زغال سنگ در آنجا وجود دارد و اگر روند زغال سنگ بخواهد متوقف شود بعضی از اینها که در آن صنعت دارند کار میکنند دچار خسارت میشوند، آمریکا بدون توجه به کنوانسیونهای موجود و بدون توجه به وضعیت زیستمحیطی خود آمریکا با آن دغدغهی سیاسی و انتخاباتی بهسمت این رفتند که به این سبک عمل کنند؛ یعنی هیچ نوع رودربایستی در حوزهی بینالمللی برای خودشان لحاظ نمیکردند.
در چه مواردی آمریکا ابتدا وارد پیمان شده و سپس خارج شده و به چه دلیل؟ آیا این یک سناریو از پیش طراحی شده در هیئت حاکمهی آمریکا نیست؟
دولتهای قبلی یک ذهنیتی داشتند که میشود از نهادها و کنوانسیونهای بینالمللی برای پیشبرد اهداف آمریکا در حوزهی سیاست خارجی استفاده کرد؛ چون میخواستند این کار را بهصورت صوری بکنند، بهظاهر، ملحق میشدند. منتها در عمل اتفاقی که در دورهی ترامپ افتاد این قضیه به یک سبک جدید برای آنها در حوزهی بینالملل تبدیل شد؛ یعنی سبکی که آمریکا از کنوانسیونهای بینالمللی در پیشبرد اهدافش در حوزهی سیاست خارجی استفاده کند و ظاهر را حفظ کند که اصولاً خیلی توجه هم نمیکردند. از این جهت نسبت به سازمان ملل که آمریکاییها خودشان تأسیس کردند و غالباً از محیط سازمان ملل استفاده کردند، دولت ترامپ بیتوجه میشد.
آقای بولتون که یک مدتی مشاور امنیت ملی ترامپ بود یک جملهی مشهوری داشت که میگفت اگر پنج شش طبقه از ساختمان سازمان ملل را منفجر کنید هیچ اتفاقی در دنیا نمیافتد؛ یعنی نهتنها بعضی از اطرافیان ترامپ و خود ترامپ به استفادهی ابزاری از این نهادها خیلی اعتقاد نداشتند، بلکه اصولاً ژست همراهبودن با نهادهای بینالمللی را هم نمیگرفتند. مثلاً در دورهی کرونا آمریکا از سازمان بهداشت جهانی خارج شد. این کارهای اینچنینی سبک جدیدی است که در دورهی ترامپ ایجاد شد.
اگر به سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۱۷ که در دورهی ترامپ نوشته شد نگاه کنید، یکی از حرفهایی که آنجا زده شده این است که نهادهای بینالمللی خیلی وقتها دستوبال آمریکا را بستهاند در کارهایی که میخواهد برای پیشرفت خودش انجام بدهد و خیلیهایشان ضدیت با آمریکا پیدا کردند؛ چون کشورهای دیگر هم در این نهادها حضور دارند و نقدی نسبت به آمریکا دارند. از این جهت نهتنها آمریکا بیتوجه شده و استفادهی ابزاری نمیکند، بلکه دشمن این نهادها شده است. مثل برخوردی که آمریکا با «دیوان کیفری بینالمللی» (۵) کرد که یک نهاد داوری و دادگاه بینالمللی است؛ چون آمریکاییها نگران بودند که بعضی از جنایتهایی که دولت و سربازهای آمریکایی در جاهای مختلف دنیا مرتکب شدند توسط این دادگاه پیگیری شود. چه کار کردند؟ آمدند این دادگاه و قضاتش را تحریم کردند.
این مسیری که در دورهی ترامپ شروع شد، مسیر نسبتاً جدیدی است که آن ظاهرسازیها و شعارهای دولتهای قبلی را ندارد و کاملاً راحت از کنوانسیونها و قوانین بینالمللی خارج میشود و خودش را منضبط نمیداند. برخوردی هم که دولت ترامپ در مورد برجام انجام داد ذیل همین تفکر است و قطعنامهی ۲۲۳۱ سازمان ملل را اجرا نمیکند تا کشورهایی که میخواهند قطعنامهی سازمان ملل را اجرا کنند را هم تحریم کند. این وضعیت آمریکا در رابطه با معاهدات و قوانین بینالمللی است و نتیجهاش این است که آمریکا تنها قانونی که بهنظر میرسد به آن معتقد است قانون جنگل است. تفکرشان این است که ما زور داریم و آنجایی که زور داریم بدون کوچکترین دغدغهای نسبت به قوانین بینالمللی یا معاهدات بینالمللی عمل میکنیم.
مطلب دیگری که رهبر انقلاب در مورد آمریکا به آن اشاره کردند، ادبیات نقد و انتقاد در رسانهها و مسئولین آمریکا است. به خصوص اینکه در مناظرات انتخاباتی نمود بیشتری پیدا کردهاست. به نظر شما منشأ این مسئله کجاست و آیا این پدیده، جدید است؟
درگیریهای لفظی رقابتهای سیاسی در مناظرات آمریکا یک سبکی است که همیشه در آمریکا بوده و منحصر آمریکا هم نیست. خیلی از کشورهای مختلف این نوع رقابتها و درگیریها را دارند. این یک فرهنگ و سبک در ساختارهای سیاسی موجود در دنیا هست که البته مورد تأیید آموزههای اسلامی قطعاً نیست که سیاستمداران با هم به این سبک درگیر شوند؛ ولی رسمی است که هم در آمریکا و هم در جاهای دیگر بوده است. معمولاً در دورههای گذشته در آمریکا این نوع رقابتها جدیتر و عمیقتر بوده است، بهخاطر اینکه محدودیتهای اخلاقی در آمریکا در بین سیاستمداران و در بین عموم مردم همیشه کمتر بوده است؛ یعنی همین حالتی که هست.
چند وقت پیش یک پژوهشگر و مورخ در آمریکا پیشمطالعهای در رابطه با ادب رؤسای جمهور آمریکا انجام داده بود. این مورخ این موضوع را بررسی کرده بود که کدامیک از رؤسای جمهور آمریکا از بقیه ادب کمتری داشتند؛ یعنی بددهنتر بودند. رؤسای جمهور آمریکا یک ظاهر و یک باطنی دارند. یک ویژگی که ترامپ دارد این است که ظاهر و باطنش نسبتاً شبیه هم است. معمولاً رؤسای جمهور آدابی را در محیطهای عمومیتر رعایت میکنند، ولی متأسفانه این یک سبک فرهنگی در آمریکا است که حالت ادبیات لاتها را دارد. مثلاً در صحبتهایشان هر جملهای که میگویند یک فحشی هم اوّل و آخر جمله هست. این سبک در آمریکا خیلی سبک معمولی هست. در صحبتکردن عموم مردم هم خیلی وقتها این ادبیات دیده میشود و وجود دارد؛ امّا این پژوهشگر با مطالعهی رؤسای جمهور متعدد آمریکا به این نتیجه رسیده بود که اوباما از همه بددهنتر بوده است. ظاهرش را حفظ میکرد، ولی بهعنوان رتبهبندی ادب اوباما از همه بدتر بود. اتفاقاً همان رئیسجمهوری است که بعضیها گفتند ایشان آدم مؤدبی است!
امّا نکتهای که در دورهی ترامپ ویژه است، ایشان یک سبکهایی دارد که غیرمعمول است و به این شکل رسم نبوده است. مثلاً ترامپ برای رقبایش یک اسم مستعار یا یک صفت انتخاب میکند. به آقای جو بایدن که الان رقیبش در ریاستجمهوری است میگوید جوی خوابآلود یا جوی چرتی؛ همیشه یک صفت یا اسم مستعاری به این سبک استفاده میکند و اسمش را کامل نمیگوید، بلکه با اهانت و به این سبک صحبت میکند. البته این هم چیز جدیدی نیست؛ یعنی در این چهار سال با هر کسی که درگیر شده از این روش استفاده کرده و یک صفتی را در کنار اسمش قرار داده است. در انتخابات ۲۰۱۶ هم همینطور بود. مثلاً اگر قد کسی کوتاهتر از قد خودش بود میگفت روبیوی فسقلی؛ واقعاً حرفهایی که میزند و سبک ادبیاتی که استفاده میکند در حد یک فرد هفده هجدهساله نیست، بلکه به سبک بچههای دبستان برخورد و صحبت میکند. جالب توجه است که میلیونها نفر هم به ترامپ رأی دادند. دفعهی آخر حدود ۱۵۰ میلیون نفر در آمریکا رأی دادند که تقریباً ۷۰ میلیون به آقای ترامپ با همین سبک و ادبیات رأی دادند. به نظرم این برای جامعهشناسان و بعضاً روانشناسان و افرادی که در حوزهی مردمشناسی کار میکنند قابل مطالعه است که چرا یک جمعیت قابل توجهی به این آدم رأی میدهند که بهعنوان رئیسجمهور از ادبیات کلاس دوم دبستان خیلی وقتها استفاده میکند و اصلاً سبک حرفزدنش اینطور است.
البته در این ماههای گذشته و در چهار سال ریاستجمهوری ایشان مسخرهکردن افراد نه لزوماً رقبا را هم دیدیم. مثلاً خبرنگاری که یک معلولیتی داشته یا معلول بوده و او ادای خبرنگاری که معلول است و یک ضعف جسمانی دارد را درمیآورد؛ یا استفاده از فحشهایی که معمولاً مردم استفاده نمیکنند. فقط هم مربوط به رقبا و آدمهای معمولیتری نیست که ترامپ را به هر دلیلی ناراحت کردند، بلکه با سایر کشورها هم چنین رفتاری دارد. مثلاً دو سال پیش آقای ترامپ به یکی از این کشورهای آفریقایی که از نظر اقتصادی ضعیف هم هست، فحش بدی داد. به هر حال این بخشی از آمریکای امروز و آمریکای واقعی است.
در مناظرات نکتهای که قابل توجه بود این است که وضعیت ترامپ معلوم بود، ولی بایدن سیاست انتخاباتیاش این است و در مناظره هم این حالت را داشت و میخواست به ترامپ بگوید اگر شما لات هستی من از شما لاتترم. از این جهت فحشهایی که بایدن در حین مذاکرات میداد بدتر از ترامپ بود و بیشتر فحش داد. این هم نکتهای است برای افرادی که در کشور ما علاقه یا گرایش به غرب دارند و غربگرا هستند. به هر حال غرب انتهایش آمریکاست. آمریکا از نظر قدرت اقتصادی، نظامی و فرهنگی نسبت به بقیهی کشورهای غربی بالاتر است و بیشتر هزینه میکند، ولی این آدمها عصارهی سیستم آمریکا هستند؛ یعنی آقای بایدن که از آقای ترامپ بددهنتر شده، ۴۷ سال در سیستم سیاسی آمریکا حضور داشته است. سیوچند سال در سنا و هفت سال معاون رئیسجمهور بوده است. اگر شما مرجع تقلیدی در حوزهی سیاسی آمریکا بخواهید شناسایی کنید همین بایدن است که در سنا رئیس کمیسیون روابط خارجی بوده، رئیس کمیسیون قضائی بوده و حالا نماد سیستم سیاسی آمریکا شده که تفکر لیبرال دموکراسی است؛ یعنی آقای بایدن ذهینت و تفکر لیبرال دموکراسی را نمایندگی میکند و آخر سر به این شکل ظاهر میشود.
ترامپ هم همینطور؛ حالا ترامپ سیاستمدار نبوده، ولی تاجر که بوده است. سیستم اقتصادی آمریکا هم سیستم سرمایهسالار است و ترامپ نمایندهی این سیستم است. وقتی نماد سیستم سرمایهداری با نماد تفکر لیبرال دموکراسی کنار هم مینشینند و شروع به فحشدادن به هم میکنند، این واقعاً خیلی عجیب است که یکسری افراد در ایران با آن تمدن، با آن فرهنگ و با آن ادب علاقهمند به این سیستم حکومتی شوند و حتی بدتر از آن منتظر نتیجهی انتخابات در این کشور بمانند. واقعاً نباید اینطور باشد. یک کسر شأنی برای کشوری مثل ایران است که خودش را معطل اینجور آدمها کند.
آخرین نماد تفکر لیبرال دموکراسی هم آقای بایدن است. نمادهای ابتداییاش هم که قانون اساسی آمریکا را نوشتند، در این ماههای گذشته، مجسمههایشان را پایین کشاندند. آدمهایی مثل توماس جفرسن (۶) که غالب قانون اساسی آمریکا را نوشته و داخل کشور ما هم خیلیها به او علاقهمند هستند و کتابهایش را میخوانند و احترامش میکنند، در این ماههای گذشته، مجسمهاش را پایین کشاندند. یا جرج واشنگتن (۷) و افرادی که جزء مؤسسین آمریکا هستند مجسمههایشان را پایین کشیدند. پژوهشهایی که بعداً منتشر شد یک بخشی از تاریخ آمریکا بازگو شد که مشخص کرد اینها بردهدار کلان بودند و تعرضاتی به بردهها میکردند. همین آقای توماس جفرسن که در محیطهای روشنفکری کشور ما هم بعضاً احترام میشود، بیماری تعرض جنسی به کودکان برده داشت و به این کار مشهور بود.
به نظرم ماههای گذشته در آمریکا یک دورهی خوبی برای شناخت آمریکا و مطالعات آمریکا برای غیرآمریکاییها است و واقعیت آمریکا آنگونه که هست را بدون روتوش مطرح کرده است. اگر بعد از این چند ماه گذشته کسی علاقهمند به آمریکا، علاقهمند به تفکر لیبرال دموکراسی و علاقهمند به تفکر سرمایهسالاری شود، دیگر توجیهکردنش سختتر است واقعاً با این عملکردی که این افراد داشتند.
می دانیم که آمریکا در منطقه غرب آسیا هزینه و فعالیتهای زیادی انجام داده است که البته اقتضای سیاستهای مستکبرانه اوست. تا الان این هزینهها چه نتایجی برای او داشته است؟
هزینههای آمریکا در منطقه بیفایدهی بوده است. این هم تبلیغات یا حرفهای ما نیست، بلکه حرفهای خود رئیسجمهور آمریکا است، بارها هم تکرار کرده است؛ چه در زمانی که واشنگتن است و چه بعضاً در زمانی که به منطقه میآید این را میگوید. این جملهی مشهور ترامپ است که وقتی به عراق آمد گفت آمریکا هفت تریلیون دلار هزینهی نظامی کرده و بعد زمانی که رئیسجمهورش میخواهد وارد کشوری شود که این همه هزینه مالی و جانی کرده باید با چراغ خاموش و با وضعیت سری بیاید و چند ساعت در یک پایگاه نظامی بماند و بعد هم فرار کند و برود. این موضوع را ترامپ در حوزهی سیاست خارجی متوجه شد که خیلی از این جنگها و هزینههایی که آمریکاییها در منطقه داشتند، بیشتر به آمریکا ضرر زده است. از این جهت اگر به شعارهای انتخاباتی امسال ترامپ توجه کنید شبیه به شعارهای چهار سال پیشش است.
نقدی که آقای ترامپ به خانم کلینتون داشت این بود که کلینتون به جنگ عراق رأی داده بود و ایشان جنگ عراق را فاجعهای برای آمریکا میدانست. الآن هم ایشان از اصطلاح Endless Wars خیلی استفاده میکند و در کنوانسیون چهار سال یکبار جمهوریخواهان هم این اصطلاح خیلی استفاده شد که بهمعنی جنگهای بیپایان است. الآن حرف جمهوریخواهان این شده که آمریکا اشتباه کرده که وارد این جنگهای بیپایان شده است و هزینههای زیادی داشته است. این هم عجیب است، چون در تاریخ آمریکا معمولاً جمهوریخواهان بودند که در حوزههای نظامیگری از دموکراتها جلوتر بودند؛ ولی شکست آمریکا در منطقه باعث شده که این وضعیت را در حزب جمهوریخواه پیدا کنیم. البته آقای ترامپ هم در هدایت حزب به این سمت نقش مهمی داشته است، ولی در حزب جمهوریخواه هنوز افرادی هستند که جنگ عراق را در زمان بوش پسر طراحی کردند و از عقایدشان هم خیلی برنگشتند، منتها اینها فعلاً در حزب منزوی هستند و اقلیت شدند.
امّا در نهایت آن پیشبینی که حضرت آقا فرمودند که آمریکا از منطقه خارج خواهد شد، بهتدریج، محقق خواهد شد و در بین نخبگان سیاستخارجهی آمریکا دارد این اجماع شکل میگیرد که حضور آمریکا در منطقهی غرب آسیا در درازمدت به این سبک که در گذشته بوده محقق نخواهد شد. دموکراتها هم کموبیش همین ذهنیت را دارند. یکی از دلایلی که در دورهی اوباما آمریکا نیروهایش را از عراق کاملاً خارج کرد همین بود؛ یعنی همین واقعیت را هم آنها دیدند که هزینههای آمریکا در این منطقه بیفایده بوده و به اهدافش نرسیده است.
نکتهی بعدی مشکل همپیمانان آمریکا است. مخصوصاً دموکراتها که الآن نسبت به بن سلمان جنایتکار و پدرش نقدهایی دارند؛ نقد هم این نیست که او آدم جنایتکاری است یا حقوق بشر را رعایت نمیکند، بلکه کارهایی که الآن رژیم سعودی دارد در حوزهی سیاست خارجی میکند همه شکست خوردهاند؛ یعنی در سوریه، در یمن، در عراق و در قطر شکست خورده است. ناراحتی دموکراتها این است. به هر حال سعودی متصل و وابسته و همپیمان آمریکاست. البته خرابکاری سعودی آخر سر گریبان آمریکا را میگیرد و به پای آمریکا نوشته میشود. از این جهت آمریکاییها در منطقه هم خودشان و هم سیاستهایشان و هم سیاستهای همپیمانانشان دچار چالش است، حتی کارهایی که نتانیاهو در رژیم صهیونیستی میکند خیلی از صهیونیستهای آمریکایی را ناراحت کرده است؛ یعنی خیلی از صهیونیستهای آمریکایی معتقدند که نتانیاهو دارد افول اسرائیل را تسریع میکند و کارهایی که میکند دارد به اسرائیل ضربه میزند.
از این جهت هم آمریکا و هم همپیمانانش وضعیت خوبی در منطقه ندارند و هزینههای بسیار زیادی که شده در نهایت سودی نداشته است. به همین دلیل هم هست که الآن متوجه شدند نیروهایشان را باید از افغانستان خارج کنند یا بهصورت گسترده کاهش دهند. جاهای دیگر هم به همین سبک است. این نتیجهی مقاومت جمهوری اسلامی و نتیجهی فعالیتهای افرادی مثل شهید سلیمانی است که اجازه نداد آمریکا به اهدافش در منطقه برسد. اینطور نیست که آمریکاییها نسبت به منطقهی غرب آسیا و منابع نفتی و موقعیتشان بیتفاوت باشند، بلکه در منطقه شکست خوردند و توسط شهید سلیمانی شکست داده شدند. دلیل دشمنیشان هم با سردار همین بود؛ یعنی متوجه شدند که ایشان نقش مهمی در شکستشان داشته است. البته احساسشان هم این بود که با شهادت سردار میتوانند سیاست منطقهای جمهوری اسلامی را تغییر بدهند که در عمل این اتفاق نیفتاد؛ یعنی در عمل بعد از شهادت سردار هم همان سیاستهای گذشته ادامه پیدا کرده است.
۱) International Convention on the Protection of the Rights of All Migrant Workers and Members of Their Families
۲) Convention on the Rights of the Child
۳) International Covenant on Economic, Social and Cultural Rights
۴) Convention on the Rights of Persons with Disabilities
۵) International Criminal Court
۶) Thomas Jefferson
۷) George Washington