تلخی فراق
n هیچ صبحی نیست که شرمسار از تیره بختی خود، در عزای غیبت تو، با سپیده چنین بیگانه نباشد. هیچ گلشنی نیست که زرد روی از خزانِ فراق، به خاری پناه نبرده باشد. n و هیچ شمعی نیست که به امید سپیده ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد. n با تو از کدام دلتنگی خود بگوییم؟ n از تلخی فراق، یا سختی طعن هایی که می شنویم و دل خسته از آن می گذریم؟ n ای آن که هر گیاهی در این باغ، سبزینگی خود را وامدار طراوت توست و ای آن که هر مرغی در آسمان، پرواز را