حجاب مصونیت است نه محدودیت….
n n n . n . n کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود. باد شدیدی میآمد، نزدیک غروب بود، هوا کم کم داشت تاریک میشد. آسمان نم نم داشت به حال مردمان گریه میکرد. باد که میآمد چادرش در باد موج نمیخورد، چادرش را هم هر چه محکم تر میگرفت ماشینی رد نمیشد. در همین حال سه تا دختر دیگر هم آمدند و منتظر تاکسی ایستادند، لباسهایشان مناسب نبود، حتی باران هم باعث این نمیشد که شالهایشان را کمی بستهتر به سر کنند؛ هر چند لحظه یکبار باد باعث کشف حجابشان میشد و آنها با بیرغبتی دوباره شالها را به سرشان