ما را در ویراستی دنبال کنید

خاطره‌ای از امام

n

جوان ها دور تا دور امام نشسته بودند. یکی شان که جوان تر بود نامه‌ای را با نگرانی از جیبش درآورد و شروع به صحبت کرد.

n

-آقا ما پنچ نفر دانشجو هستیم که در آلمان بورسیه هستیم و در زمینهٔ انرژی هسته‌ای هم تخصص داریم و هر پنج نفرمان هم مسئول اعتصابات و تظاهرات‌های دانشجویی در آلمان بودیم.حالا ساواک از دانشگاه ما خواسته که تا پانزده روز دیگر حتماً هرپنج نفر ما را به ایران بفرستد.

n

امام نگاهی به چهرهای نگران جوانان کرد.

n

– شما از چیزی می‌ترسید؟

n

یکی دیگر از دانشجویان در حالی که اشک از چشم‌هایش جمع شده بود،گفت:« ما نگران تحصیلاتمان هستیم وگرنه زمانی که اقدام به تظاهرات کردیم فکر شهادت و زندانی شدن را به جان خریده بودیم؛ اما الان که ساواک از دانشگاه خواسته ما را اخراج کنند دلمان می‌سوزد که نتوانستیم به درسمان ادامه بدهیم.تنها ناراحتی‌مان ، زندگی بدون تحصیلات است. به هر حال کشور به رشتهٔ ما خیلی احتیاج دارد».

n

امام سرش را پایین انداخت و گفت:«خدا را شکر که جوان های ما بیشتر از جانشان به فکر تحصیلات و کشورشان هستند!».

n

امام پدرانه به صورت همه شان نگاه کرد.

n

-اما در مورد این نامه و مهلت پانزده روزه مطمئن باشید که تکلیف حکومت پهلوی قبل از این مدت یکسره می‌شود. شما هم با خیال راحت می‌توانید به درستان ادامه بدهید.

n

دانشجوی جوانی که نامه را به امام نشان داده بود ، با نگرانی گفت:«اقا این رژیم که ما می‌بینیم با حمایت‌های امریکا و شوروی و انگلیس حالا حالاها روی کار هست.»

n

امام سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت:«خداوند بالاترین قدرت‌هاست مطمئن باشید که تا آخر همین ماه کار رژیم یکسره است».

n

امام مکثی کرد و دوباره گفت:«مطمئن باشید فرزندانم!».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *