n
خاطره ای ازیک دانشجو!!!
n
سر کلاس، بحث این بود که چرا برخی از پسرهایی که هر روز با یک دختری ارتباط دارند،دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته برای ازدواج میگردند!اصلاً برایمان قابل هضم نبود که چنین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!
n
همان وقت استادمان خاطره ای از خودش تعریف کرد:
n
ایشان میگفتند،من در فلان دانشگاه،مشاور دانشجوها بودم.روزی دختری که قبلاً هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد.سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت.سرکلاس هم که بودیم مدام حرفهای دیگران را به تمسخر میگرفت وبا پسرها بحث میکرد وبگوبخند داشت.دخترشوخی بود درعینحال،ظاهر شادی داشت.
n
سلام کرد و گفت:
n
حاج آقا من میخواستم در مورد مسألهای با شما صحبت کنم؛اجازه هست؟
n
گفتم بفرمایید وشروع کرد به تعریف کردن:
n
«راستش حاج آقا توی کلاس،من خاطر یه پسررو میخوام، ولی اصلاً روم نمیشه بهش بگم.میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید.آخه اونم مثل خود من،خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه. روحیاتمون به هم میخوره.با هم بگو بخند داریم. از چشمهاش معلومه اونم منو دوست داره؛ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم. میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید.»
n
حرفش تمام شد و سریع به بهانه اینکه کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.
n
در را نبسته، همان پسری که دختر بهخاطر او با من سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد.
n
به خودم گفتم حتماً این هم به خاطر این دختر آمده.چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!
n
پسر،حرفش را اینطور شروع کرد که:
n
«من در کلاسهایی که میروم،دختری چشم من رو بد جور گرفته،میخواهم بهش درخواست ازدواج بدم، ولی اصلاً روم نمیشه و نمیدونم چطوری بهش بگم!»
n
بهش گفتم اون دختر کیه؟ گفت:«خانم فلانی!»
n
چشمهام گرد شد! دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به«مریم مقدس»معروف بود!!
n
گفتم:تو که اصلاً به این دختر نمیخوری!من باهاش چند تا کلاس داشتم؛این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیره؛ بیزبونی و حیایی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم؛ ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته!فکر میکنم خانم فلانی(همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او واین پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه.
n
نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
n
«من ازدخترهایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد.من دوست دارم زن زندگیام فقط مال خودم باشه. دوست دارم بگو بخندهاشو با مرد زندگیش بکنه. حالا شما به من بگید با دختری که همین الان قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری میتونم باهاش زندگی کنم؟!
n
من همون دختر سربه زیر سرسنگین رو میخواهم که لبخندشو هیچ مردی ندیده؛ همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای این که به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده، شیشدنگ به درسشه و نمراتش عالیه! همون دختری که حجب و حیاش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه و من هم به خاطر همین مزاحم شما شدم؛چون اونقدر با وقاره که اصلاً به خودم جرأت ندادم مستقیم درخواستم رو بهش بگم. »
n