n
n
استدلال حضرت زهرا (س) برای بازگرداندن فدک
n
n
ابن عباس گفت: به حضرت زهرا خبر رسید که ابوبکر فدک را به تصرف خود درآورده است.آنحضرت همراه زنانی از بنی هاشم بیرون آمد تا بر ابوبکر وارد شد.
n
سپس فرمود: ای ابوبکر، می خواهی زمینی را از من بگیری که پیامبر آن را برای من قرار داد و از زمینی که مسلمانان با حمله و جنگ آن را بدست نیاورده اند به من بخشید؟ آیا پیامبر(ص) نفرمود است:«مواظبت و احترام هر کسی را نسبت به فرزندانش بعد از او باید مراعات کرد؟تو هم می دانی که آنحضرت برای فرزندانش غیر فدک چیزی باقی نگذاشته است».
n
n
منع عمر از نوشتن سند و رد فدک
n
n
وقتی ابوبکر سخن آنحضرت و زنان همراه او را شنید دواتی خواست تا سند فدک را برای او بنویسد.
n
عمر وارد شد و گفت: ای خلیفهٔ پیامبر! برایش ننویس تا درمورد آنچه ادعا می کنند شاهد بیاورد.حضرت فرمود: آری، شاهد می آورم.
n
عمر گفت چه کسی؟ فرمود: علی و ام ایمن.
n
عمر گفت: شهادت زن عجمی که فصیح صحبت نمی کند قبول نیست.علی هم آتش را به دور قرص نان خود جمع می کند.!!
n
حضرت زهرا(س) برگشت درحالیکه چنان از غیظ پر شده بود که قابل توصیف نبود،و بعد از آن مریض شد.
n
n
عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا(ع)
n
n
علی(ع) نمازهای پنچگانه را در مسجد بجا میآورد.هربار که نماز میخواند ابوبکر و عمر به او میگفتند:« دختر پیامبر چطور است»؟!
n
تا آنجایی که بیماری حضرت شدت یافت. باز هم از حال حضرت سؤال کردند و گفتند:«بین ما و او مسائلی واقع شد که خود بهتر میدانی،اگر صلاح بدانی از او برای ما اجازه بگیر تا از گناهمان نزد او عذرخواهی کنیم»؟حضرت فرمود:این با شماست.
n
آن دو برخاستند و کنار در خانه نشستند.علی(ع) نزد فاطمه آمد و فرمود:« ای زن آزاد ، فلانی فلانی پشت در هستند و میخواهند بر تو سلام کنند، چه صلاح میدانی»؟
n
حضرت زهرا(س) عرض کرد:خانه خانهٔ تو و زن آزاد هم همسر توست، هرچه میخواهی انجام بده.فرمود:«پوشش سرت را محکم کن».آنحضرت هم سر خود را پوشانید و رویش را به طرف دیوار گردانید.
n
n
نفرین حضرت زهرا (س) بر ابوبکر و عمر
n
n
ابوبکر و عمر وارد شدند وسلام کردند وگفتند:از ما راضی باش،خدا از تو راضی باشد.حضرت زهرا(س)فرمود:چه چیزی شما را به این کار وادار کرده است؟ گفتند:ما به بدی خود اعتراف می کنیم و امیدواریم ما را ببخشی وکینه ما رااز دل بیرون آوری.
n
فرمود اگر راست می گوئید،دربارهٔ آنچه از شما سؤال می کنم به من خبر دهید،چرا که من چیزی از شما سؤال نمی کنم مگر آنکه می دانم شما آن را می دانید.اگر راست بگوئید می دانمکه شما در آمدنتان راست می گوئید.گفتند:هر چه می خواهی سؤال کن.
n
فرمود:شمارا بخدا قسم می دهم،آیا ازپیامبر(ص)شنیدید که می فرمود:«فاطمه پارهٔ تن من است.هر کس اورا اذیت کند مرا اذیت کردهاست»؟گفتند:آری.حضرت دستها رابسوی آسمان بلند کردوفرمود:«خدایا این دو مرا اذیت کردند.من شکایت این دو را به پیشگاه تو وپیامبرت می نمایم.نه بخدا قسم،هرگز ازشما راضی نمیشوم تا پدرم پیامبر را ملاقات کنم وآنچه شما انجام دادید به او خبردهم،تا دربارهٔ شما حکم کند».
n
اینجا بود که ابوبکر صدای وای و ویل بلند کرد وبه شدت به جزع وفزع افتاد.عمر گفت:ای خلیفهٔ پیامبر،از سخن زنی جزع وفزع می کنی؟!
n
n
مبع:کتاب سُلیم بن قیس هلالی
n
n