n
وقایع سقیفه از لسان ابن عباس
n
آنگاه که مردم دچار فتنه آن دو نفر (ابوبکرعمر)شدند،و جز علی و بنی هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عده ای کم کسی باقی نماند،عمر به ابوبکر گفت:«همه مردم با تو بیعت کردند بجز این مرد و اهل بیتش و این چند نفر».
n
ابوبکر پسرعموی عمر را که به او « قنفذ»گفته می شد سراغ حضرت فرستاد و به او گفت : ای قنفذ ،سراغ علی برو و به او بگو :
n
«خلیفه پیامبرت را اجابت کن»!
n
قنفذ رفت و پیام را رسانید.امیرالمومنین(ع) فرمود«چه زود بر پیامبر دروغ بستند،و پیمان را شکستند و مرتد شدید.بخداقسم،پیامبر(ع) غیر مرا خلیفه قرار نداده است.ای قنفذ بازگرد گه تو فقط پیام رسانی.به او بگو: علی به تو می گوید:«بخداقسم پیامبر تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می دانی که خلیفه پیامبر کیست»!
n
قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و پیام را رساند.ابوبکر گفت:«علی راست می گوید،پیامبر مرا خلیفه خود قرار نداده است »!عمر غضبناک شد و از جا جست و بپا ایستاد.ابوبکر گفت:«بنشین».سپس به قنفذ گفت: « نزد علی برو به او بگو: امیرالمومنین ابوبکر را اجابت کن».
n
قنفذ آمد تا نزد علی (ع) وارد شد و پیام را رسانید.حضرت فرمود:«بخداقسم دوروغ می گوید.نزد او برو و به او بگو: بخدا قسم نامی را که ار آن تو نیست بر خود گذاشته ای، تو خوب می دانی که امیرالمؤمنین غیر توست.»
n
قنفذ بازگشت و به ابوبکر و عمر خبر داد.عمر غضبناک ازجا برخاست و گفت:«من ضعف عقل و ضعف رأی او را می شناسم!! و میدانم که هیچ کار ما درست نمی شود تا آنکه او را بکشیم!! مرا رها کن تا سر او را برایت بیاورم»!!
n
ابوبکر گفت:«بنشین»،ولی عمر قبول نکرد، و ابوبکر او را قسم داد تا نشست.سپس گفت:ای قنفذ، نزد او برو و به او بگو«ابوبکر را اجابت کن».
n
قنفذ آمد و گفت:«ای علی،ابوبکر را اجابت کن». علی(ع)فرمود:«من مشغول کار دیگری هستم،وکسی نیستم که وصیت دوستم و برادرم را رها کنم و سراغ ابوبکر آن ظلمی که بر آن اجتماع کرده اید بیایم».
n
هجوم و آتش زدن در خانه امیرالمؤمنین(ع)
n
قنفذ رفت و به ابوبکر خبر داد. عمر غضبناک از جا جست و خالدبن ولید و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هیزم و آتش با خود بیاورند.
n
سپس براه افتاد تا به در خانه علی(ع)رسید در حالیکه حضرت فاطمه(ع)پشت در نشسته بود و سر مبارک را بسته و در رحلت پیامبر(ص) جسمش نحیف شده بود.
n
عمر پیش آمد در را زد، و بعد صدا زد:«ای پسر ابی طالب ،در را باز کن»!حضرت زهرا(ع)فرمود:«ای عمر،ما را با تو چه کار است؟ ما را به حال خود رها نمی کنی»؟!
n
عمر گفت:«در را بازکن وگرنه خانه را بر سر شما آتش می زنیم»!
n
فرمود:«ای عمر،از خدای عزوجل نمی ترسی،که داخل خانه ام می شوی و بر منزل من هجوم می آوری»؟
n
ولی عمر تصمیم بر بازگشت نگرفت، و آتش طلب کرد و آن را کنار در شعله ور ساخت بطوری که در آتش گرفت. سپس در را فشار داد و در باز شد.
n
زدن حضرت زهرا(ع)
n
n
حضرت زهرا(ع) روبروی عمر درآمد و ناله زد:«یا ابتاه!یا رسول الله»! عمر شمشیر را– همچنان که در غلافش بود– بلند کرد و بر پهلوی حضرت زد. فاطمه (ع) فریاد زد. عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوی آن حضرت زد. فاطمه(ع) ناله زد«یا ابتاه»!
n
عکس العمل امیرالمؤمنین(ع)در مقابل جسارت به حضرت زهرا(ع)
n
ناگهان امیرالمؤمنین(ع) برخاست وگریبان عمر را گرفت و اورا تکانی داد وبر زمین زد و بربینی وگردن او کوبید وتصمیم به قتل او گرفت.
n
ولی سخن پیامبر(ص) و وصیّت او درباره صبر وتسلیم رابیاد آورد وفرمود:«ای پسر صهاک،قسم به خدایی که محمد رابه نبوت کرامت داد،اگر نبود مقدری که از طرف خداوند نوشته شده می فهمیدی که تو نمی توانی داخل خانه ام شوی»
n
تصمیم به قتل حضرت زهرا(س)وعکس العمل امیرالمؤمنین(ع)
n
عمر فرستاد وکمک خواست.مردم رو به خانه آوردند وداخل شدند.خالد بن ولید شمشیر از غلاف بیرون کشید تا فاطمه(س) را بزند!
n
امیرالمؤمنین(ع) با شمشیر بر خالد حمله کرد.او حضرت را قسم داد، و حضرت هم دست نگه داشت.
n
n
بیرون آوردن امیرالمؤمنین(ع) از خانه
n
مقداد وسلمان وابوذر وعمار بریدهٔاسلمی پیش آمدند وبرای کمک امیرالمؤمنین(ع) داخل خانه شدند،و طوری شد که نزدیک بود فتنه ای بپا شود.
n
علی(ع)را بیرون بردند ومردم هم پشت سر او آمدند. مقداد وسلمان وابوذر وعمار بریدهٔ اسلمی رحمهم الله به دنبال آنحضرت براه افتادند در حالیکه می گفتند:«چه زود به پیامبر(ص)خیانت کردید وکینه هایی که در سینه ها داشتید بیرون آوردید».
n
بریدة بن خصیب اسلمی گفت:«ای عمر،آیا بر برادر پیامبرو وصیش وبر دخترش حمله می کنی واو را می زنی، در حالیکه قریش سوابق تو را خوب می دانند».
n
در اینجا خالد شمشیرش را درحالیکه در غلاف بود بلند کرد تا بریده را بزند،ولی عمراو را گرفت واز این کار باز داشت.
n
n
منبع:کتاب اسرار آل محمد سلیم بن قیس هلالی