n
اقای علی رضا نعمتی در کتابش می گوید:
n
n
یکی از دوستان و شیفتگان حضرت بقیة الله (ارواحنا فدا) در شب جمعه ۱۱ رجب ۱۴۱۲
n
(مطابق با دی ماه ۱۳۷۰) برایم نقل فرمودند که:
n
چند شب قبل در خواب دیدم شما ماشین، سبز رنگی داشتید و من هم در صندلی عقب آن
n
نشسته بودم و مشاهده کردم حضرت بقیةالله (ارواحنا فدا) نیز بر روی صندلی جلو نشسته اند.
n
ایشان فرمود: حضرت ولی عصر (ارواحنا فدا) دستور حرکت دادند ، رفتیم تا به بیابان وسیعی
n
که همه مردم در آنجا جمع بودند رسیدیم ، ما در جای بلندی مشرف بر جمعیت ایستادیم و حضرت
n
ولی عصر (علیه السلام) از ماشین پیاده شدند ولی مردم به ایشان توجّهی نداشتند و مشغول کارهای
n
خود بودند.
n
ایشان گفتند: سپس آن حضرت رو به ما کرده و خصوصاً خطاب به شما با حالت خاصّی که تند
n
و گویای مظلومیّت و سوز دل آن حضرت بود ، فرمودند:
n
«چرا به مردم نمی گوئی امام زمان مظلوم است؟ برو بگو مردم مرا فراموش کرده اند، بگو امام
n
زمان غریب است، مردم به یاد من نیستند»
n
در تایید داستان فوق ، یکی از مراجع تقلید و علمای ربانی می فرمود: امام عصر (ارواحنا فدا)
n
در یکی از تشرفات فرموده بودند: اگر به اندازه ای که برای پیدا کردن مرغ گمشده خود جستجو
n
می کنید به دنبال من می گشتید ، مرا می یافتید.
n
—————————————–
n
همان،ص ۱۰۷
n
n