ما را در ویراستی دنبال کنید

شهید خوش‌لفظ

برای دیدن تصویر کامل روی آن کلیک کنید

n

n

n

n

رهبر انقلاب: سلام و رحمت خدا بر این شهید عزیز که در هنگام زندگی نیز  شهید زنده نامیده شد و درنگ سال‌ها پس از دفاع مقدس، پاداش عظیم صابران را به او هدیه کرد.

n

n

n

n

چرا شهید  خوش لفظ مثل مهتاب درخشید؟

روایت کتاب «وقتی مهتاب گم شد» از زبان نویسنده آن، آقای حمید حسام:   

روایت درباره یک  نوجوان با  ۱۶ سال سن که از آغاز جنگ پیش  حاج احمد متوسلیان در مریوان می‌رود و کار اطلاعات عملیات می‌‌کند و می‌شود یک بلدچی ۱۶ ساله.
کار اطلاعات عملیات کار آدم‌‌های خاصی است. در فضای  دفاع مقدس پیشانی حادثه‌‌ها، اطلاعاتِ عملیات و تخریب بود.

 کشف این شخصیت توسط حاج احمد متوسلیان در مریوان اتفاق می‌افتد. او به جهت اینکه دو عنصر  جسارت و  اخلاص را توامان و در حد اعلی داشته است همه به او اعتماد می‌‌کردند. حاج همت، شهید حاج حسین همدانی و جاوید‌‌الاثر متوسلیان با او کار کردند.

علی خوش لفظ عملیات به عملیات رشد می‌‌کند، تجربه‌‌دار می‌شود و در هر عملیات، آن چیزی که برای او می‌‌ماند، یک زخم بر بدنش است و یک زخم بر دلش است. آن برادرانی که باهم  عقد اخوت بسته بودند، بعد از عملیات آن‌ها آسمانی می‌شدند و علی می‌ماند.

 در سال ۶۵، بعد از کربلای ۵ که برای هفتمین یا هشتمین بار مجروح می‌‌شود، با خودش می‌‌گوید مشکل من چیست؟ من که از آغاز جنگ بودم، خیلی‌‌ها بعد از من آمدند و رفتند و رسیدند اما من مانده‌ام. یکباره به‌خودش می‌آید که این من، این شخصیت پرآوازه‌ای که در ۱۶ سالگی برای خودش کسی شده و آوازه‌ای پیدا کرده مانع کارش شده است.   

علی با خود می‌گوید من را یک لشکر می‌شناسند، از فرمانده تا نیروهای جزء، پس باید جایی بروم که هیچ کسی مرا نشناسد، می‌رود در لشکر ۲۷ باز آنها می‌شناسندش، باز فرار می‌‌کند و …

 او  گمنامی را برگزید و خداوند نام او را بلند کرد و او را به همه شناساند. درست مثل مهتاب…

n

n

n

n

پاسخی که رهبر انقلاب به سؤال شهید  خوش‌لفظ درباره شرایط روز کشور دادند

 شانزدهم بهمن‌ماه سال گذشته، شهید خوش‌لفظ، دیداری با رهبر انقلاب داشت. دیداری که به تعبیر خود شهید، موجب شد همه‌ی دردهایش را فراموش کند. اواسط دیدار، شهید خوش لفظ، خطاب به رهبر انقلاب چنین می‌گویند: “فقط یک نکته بگویم؛ ببخشید من بسیجی آقای متوسّلیان بودم در دزلی و درگیری‌های اوّل جنگ، فقط می‌دانم اگر الان جاویدالاثر آقای متوسّلیان اینجا بودند، یک نکته می‌گفتند: اینکه آقا! شما خیلی دارید درد می‌کشید، زجر می‌کشید؛ به هر حال این بحث اختلاس‌ها و حقوق‌های نجومی را می‌گویید، اینها گوش نمی‌دهند. یک چیزی بگویید که ما آرام بشویم…”

 آقا هم در پاسخ به ایشان چنین می‌گویند: «آرام باشید. این چیزهایی که شما می‌بینید، اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قلّه است؛ هیچ انتظار نباید داشت که اگر ما می‌خواهیم برویم به قلّه‌ی توچال یا قلّه‌ی دماوند، در راه چاله نباشد، سنگ نباشد، باد نباشد، دود نباشد، گاز نباشد؛ مگر می‌شود؟ امّا داریم میرویم، داریم میرویم، عمده این است. اصلا نگران نباشید؛ این حوادث وجود دارد؛ اگر این حوادث نبود باید تعجّب می‌کردید.»

 «می‌خواهم بگویم اینکه شما می‌گویید «آرامش، آرامش»، من آرامش دارم. من هیچ ناراحت [نیستم]. بعضی‌ها می‌آیند می‌گویند «ما دلمان به حالتان خون است»؛ می‌گویم بیخود! من راحتم، من دارم حرکت می‌کنم، من دارم حرکت را می‌بینم، برای من روشن است که دارد چه اتّفاقی در کشور می‌افتد؛ بله البتّه، دشمنی هست، مخالفت هست، اگر نبود باید تعجب می‌کردیم، گروه‌هایی هستند «سازمان‌یافته»، برای ضربه‌زدن از روزنه‌ی فرهنگ، از روزنه‌ی هنر؛ با هم ارتباط دارند، پول خرج می‌کنند…»

 «انقلاب هم دارد حرکت می‌کند، سینه‌اش را سپر کرده؛ آمریکایی‌ها اقرار می‌کنند به شکست، صهیونیست‌ها اقرار می‌کنند به شکست، آنهایی هم که احمق‌تر از این هستند که اقرار کنند -مثل سعودی‌ها و مانند اینها، چون مغرورند، احمقند- اقرار نمی‌کنند، امّا در دلشان اقرار می‌کنند… این انقلاب یک چیز عجیبی است… این برای ارباب‌های دنیا، حالاحالاها دردسرها خواهد داشت؛ این اوّل کار است الان. زنده باشید.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *