همان کس
n n کافرى، غلامى مسلمان داشت.غلام به دین وآیین خود سخت پایبند بود و کافر، او را منعى نمی کرد. n روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . درراه به مسجدى رسیدند. n غلام گفت:اى خواجه!اجازت می فرمایى که به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. n خواجه گفت: برو؛ ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همین جا می ایستم و تو n را انتظار میکشم. نماز در مسجد پایان یافت. امام جماعت و همه نمازگزاران یک یک بیرون آمدند. n اما خواجه هر چه می گشت، غلام خود