۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت اباالفضل العباس علیه السلام» ثبت شده است

چه کرده ای که دل برده ای...

 مشک بر دوش به دریا آمد،همه گفتند که موسی آمد...

نفس آخر ماهی ها بود،ناگـهان بوی مسیحـا آمد...

حضرت حجة الاسلام و المسلمین  »آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى  قمى « داستانى را از »آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره « اینچنین نقل فرمود:
یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان «عجل الله تعالى فرجه الشریف « عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود
.

براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرضکردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به »علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع «( متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان »حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف «مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى .
چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع »( حاجت بخواهى ، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادرکنى » اى آقا پناهم بده »

۰ ۰ ۰ دیدگاه

برده ای دلم را،ای ساقی...

این همه آدم رفتند و نیامده اند؛ و فقط یک نفر است که رفت و هنوز هم در تاریخ دارند می‌گویند:‏ نیامد نیامد ...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد‎ ...

گوشه ای از کرامات حضرت ابالفضل العباس علیه السّلام...

حکایت اسحاق یهودی

شیخ عباس می‌گوید: در عراق مرسوم است که شیعیان در روز اربعین خود را به شهر کربلا می‌رسانند، تا در آیین سوگواری آل الله شرکت کنند.حدود 45 سال پیش در بازار بغداد کاروانسرایی بود به نام «کاروانسرای مرغی» حجره‌داران آن کاروانسرا نیز یک به یک روانه کربلا شدند فقط دو حجره دار ماندند یکی فردی شیعه به نام «محمد حسین» و دیگری حجره‌داری به نام «اسحاق».محمد حسین نیز قصد کربلا می‌کند برای خداحافظی نزد اسحاق می ‌آید و می‌گوید: «من راهی کربلایم» اسحاق می‌گوید: «من هم می‌آیم».محمد حسین نگران از شناسایی اسحاق یهودی و برانگیخته شدن عواطف مردم می‌گوید: تو که یهودی هستی در آنجا کاری نداری تازه ممکن است تو را بشناسند و برانند یا حادثه‌ای پیش آید.»اسحاق می‌گوید: «لباس عربی می‌پوشم و با عشایر بصره همراه می‌شوم، در آن صورت کسی مرا نخواهد شناخت»، گفت‌وگوی آن دو به پایان می‌رسد، محمد حسین راهی کربلا می‌شود و روزی پس از اربعین به بغداد باز می‌گردد.شبانگاه در خواب می‌بیند که به زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع) مشغول است. امام (ع) از حرم بیرون می‌آیند. ابوالفضل (ع) علی اکبر (ع) قاسم بن حسن (ع) و حبیب بن مظاهر همراهان حضرت‌اند، امام از حبیب می‌خواهد تا نام زائران را بنویسد، حبیب نام‌ها را نوشته و به امام تقدیم می‌کند، پس امام از حضرت ابوالفضل (ع) می‌خواهند که بررسی کنند، مبادا نامی از قلم افتاده باشد.حضرت ابوالفضل می‌فرمایند: «نام فردی یهودی به نام

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها