۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کشکول ممتاز» ثبت شده است

فضلیت بسم الله و ثواب عظیم آن

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على محمد و آله الطاهرین

سیف بن هارون گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم را با بهترین خط خود بنویس ، و باء را نکش تا سین را بردارى (بلکه سین را با دندانه بنویس)

حضرت رسول خدا(ص) فرمود: کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را بخواند، خداى متعال هفتاد هزار قصر از یاقوت سرخ در بهشت براى او بسازد، در هر قصرى هفتاد هزار خانه از در سفید و...

و در حدیثى

ادامه مطلب
۳ ۰ ۲ دیدگاه

مولا ولیلا

مولا و لیلا 

 بشر بن حارث که به بشر حافى نیز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است .وى اهل مرو

بود و گویند در ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف مى کرد که ناگهان به زهد و

عرفان گرایید . علت شهرت او به حافى آن است که هماره با پاى برهنه مى گشت .

از او حکایات بسیارى نقل شده است ؛ از جمله :

در بازار بغداد مى گشتم که ناگهان دیدم مردى را تازیانه مى زنند. ایستادم و ماجرا را پى گرفتم .

دیدم که آن مرد، ناله نمى کند و هیچ حرفى که نشان درد و رنج باشد از او صادر نمى شود. پس از

آن که تازیانه ها را خورد، او را به حبس بردند. از پى او رفتم . در جایى ، با او رو در رو شدم

و پرسیدم : این تازیانه ها را به چه جرمى خوردى ؟

گفت : شیفته عشقم .

گفتم : چرا هیچ زارى نکردى ؟ اگر مى نالیدى و آه مى کشیدى و مى گریستى ، شاید به تو تخفیف

مى دادند و از شمار تازیانه ها مى کاستند.

گفت : معشوقم در میان جمع بود و به من مى نگریست.او مرا مى دید و من نیز او را پیش چشم

خود مى دیدم . در مرام عشق ، زاریدن و نالیدن نیست .

گفتم : اگر چشم مى گشودى و دیدگانت، معشوق آسمانى را مى دید، به چه حال بودى !؟ مرد زخمى،

از تاثیر این سخن ، فریادى کشید و همان جا جان داد .

در این معنا، مولوى گفته است :

عشق مولا کى کم از لیلا بود           گوى گشتن بهر او اولى بود
 
همو گوید:

اى دوست شکر بهتر، یا آن که شکر سازد        خوبى قمر بهتر، یا آن که قمر سازد
 
بگذار شکرها را، بگذار قمرها را                  او چیز دگر داند، او چیز دگر سازد

۲ ۰ ۷ دیدگاه

همان کس

کافرى، غلامى مسلمان داشت.غلام به دین وآیین خود سخت پایبند بود و کافر، او را منعى نمی ‏کرد.

روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . درراه به مسجدى رسیدند.

غلام گفت:اى خواجه!اجازت می ‏فرمایى که به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم.

خواجه گفت: برو؛ ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همین جا می ‏ایستم و تو

را انتظار می‏کشم. نماز در مسجد پایان یافت. امام جماعت و همه نمازگزاران یک یک بیرون آمدند.

اما خواجه هر چه می ‏گشت، غلام خود را در میان آن‏ها نمی ‏یافت. مدتى صبر کرد؛ پس بانگ زد

که اى غلام بیرون آى. گفت: نمی ‏گذارند که بیرون آیم . چون کار از حد گذشت.خواجه سر در

مسجد کرد تا ببیند که کیست که غلامش را گرفته و نمی ‏گذارد که بیرون آید. در مسجد، جز کفشى

و سایه یک کس، چیزى ندید. از همان جا فریاد زد: آخر کیست که نمی ‏گذارد تو بیرون آیى .

غلام گفت: همان کس که تو را نمی ‏گذارد که به داخل آیى .

۰ ۰ ۳ دیدگاه

برده سخن چین


 برده سخن چین

مردى بنده اى را فروخت و به مشترى گفت : عیبى ندارد جز سخن چینى ، مشترى گفت : باشد، من

راضى هستم ، پس او را خرید، بنده و غلام مدتى را آنجا ماند، بعد رفت پیش همسر مولایش و گفت :

شوهر تو، تو را دوست ندارد و مى خواهد مخفیانه تو را رها کند پس یک تیغى بگیر و از پشت سر او

چند تار مویى بتراش و بیاور تا من سحر و جادو کنم تا او تو را دوست بدارد، سپس رفت پیش مولایش

و گفت : زن تو، براى خودش دوست گرفته ، و مى خواهد تو را بکشد پس خود را به خواب در آور،

تا بفهمى ، پس مرد خود را به صورت خواب در آورد، زن با تیغ آمد، مرد خیال کرد زن مى خواهد

او را بکشد، پس بلند شد و زنش ‍ را کشت ، پس خویشاوندان زن آمدند و این مرد را کشتند و جنگ

بین دو طائفه در گرفت و ادامه پیدا کرد.

مذمت سخن چینى

در کافى است که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: رسول خدا (صلى علیه و آله) به اصحاب فرمودند: آیا

شما را به بدترینتان آگاه نکنم ؟ عرض کردند: بله یا رسول الله ، فرمودند: آنان که سخن چینى کنند و

میان دوستان جدائى افکنند، و براى مردمان پاک عیب جوئى کنند. بهشت بر سخن چینان حرام است.


«عن ابى جعفر(علیه السلام) قال : محرمة الجنة على القتاتین المشائین با لنمیمة

حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرمود: بهشت بر دروغ پردازان و سخن چینان حرام است .


سعدى گوید

           میان دو کس جنگ چون آتش است             سخن چین بدبخت هیزم کش است

            کنند این و آن خوش دگر باره دل              وى اندر میان کور بخت و خجل

۰ ۰ ۴ دیدگاه

چه کنم با شرم؟

چه کنم با شرم؟

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت:

یا رسول الله! گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روى من نیز باز است؟ 

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: آرى، راه توبه برهمگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى.

مرد حبشى از نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفت.  مدتى نگذشت که بازگشت و گفت:

یا رسول الله!آن هنگام که معصیت می ‏کردم، خداوند، مرا می ‏دید؟

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: آرى، می ‏دید.

مرد حبشى، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت:(توبه، جرم گناه را می ‏پوشاند؛ چه کنم با شرم آن؟)

در دم نعره ه‏ایى زد و جان بداد .

...................................

- برگرفته از: عزالى، ترجمه احیاء علوم الدین، ربع منجیات، کتاب توبه، ص ۴۳؛ همو، کیمیاى سعادت، به کوشش و

تصحیح حسین خدیو جم، ص ۶۵۴

۰ ۰ ۰ دیدگاه

آفتاب و مهتاب

پیرى، از مریدان خود پرسید: هیچ کارى و اثرى از شما سر زده است که سودى براى دیگرى

داشته باشد؟

یکى گفتمن امیر بودم . گدایى به در خانه من آمد. چیزى خواست . من جامه خودو انگشتر

ملوکانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درویشان پیوستم.

دیگرى گفت: از جایى می ‏گذشتم. یکى را گرفته بودند و می خواستند که دستش را ببرند. من دست

خود فدا کردم و اینک یک دست ندارم .

پیر گفت: شما آنچه کردید در حق دو شخص معین کردید. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است که

منفعت او به همگان می ‏رسد و کسى از او بی ‏نصیب نیست . آیا چنین منفعتى از شما به خلق خدا

رسیده است؟

۰ ۰ ۵ دیدگاه


آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها