انتقال قدرت، آمریکا را به وحشت انداخته است
حقیقت آن است که جهان آبستن حادثهی مهمی است: «افول آمریکا و انتقال قدرت از غرب به شرق». پدیدهی انتقال قدرت یک رویداد چند بعدی و با وجوه سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی است که اندیشمندان از سالها قبل از وقوع، از آن خبر دادهاند و اینک به نظر میرسد زمان رخداد آن نزدیک شده است. ولی چقدر نزدیک؟ آنقدر نزدیک که ظاهراً مقامات کنونی کاخ سفید را به وحشت انداخته است!
تئوری «انتقال قدرت»(۴) اولینبار درسال ۱۹۵۸ میلادی توسط "اورگانسکی"(۵) استاد علوم سیاسی دانشگاه میشیگان ارائه شد. بر اساس این نظریه، قدرتهای بزرگ در طول تاریخ یکی پس از دیگری متولد میشوند، به اوج میرسند و در نهایت افول میکنند و این سرنوشت محتوم همهی ابرقدرتها است.
"الوین تافلر"(۶) نویسنده و اندیشمند آمریکایی سه دهه پس از اورگانسکی با انتشار کتابی در سال ۱۹۹۰ میلادی از پدیدهای به نام «تغییر ماهیت قدرت»(۷) سخن گفت. وی معتقد بود در عصر حاضر، ماهیت قدرت بهکلی تغییر یافته است و این روند همچنان ادامه خواهد داشت. تافلر در اثر دیگر خود تحت عنوان «موج سوم»(۸) مینویسد: «تمدن جدیدی در حال ظهور است، ولی انسانهای نادان در همهجا سعی دارند آن را سرکوب کنند ... طلوع این تمدن جدید تنها واقعیت روشن زندگی ما است.» "امانوئل والرشتاین"(۹) جامعهشناس شهیر آمریکایی و ارائهدهندهی نظریهی «نظام جهانی»(۱۰) بهصراحت تأکید میکند که آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتنابناپذیر است. بهگفتهی این جامعهشناس، «از زمان جنگ ویتنام تا حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعهی اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، درخشش ایدئولوژیک خود را از دست داده است.»
والراشتاین میگوید: «تفوق آمریکا فقط به برتری نظامی خلاصه میشود؛ و این، حکایت از آن دارد که ابرقدرت در حال افول است.» وی میافزاید: «شاید در آمریکا جمعیت کسانی که فکر میکنند این کشور در سراشیبی سقوط قرار گرفته زیاد نباشند، ولی تندروهای این کشور بهتر و بیشتر از دیگران میدانند که آمریکا در حال سقوط است و به همین دلیل تلاش میکنند با تمام وجود مانع از آن شوند.»
از دیدگاه این جامعهشناس، جنگ ویتنام، فروپاشی اتحاد شوروی و حادثهی ۱۱ سپتامبر، روند سقوط آمریکا را تسریع کرده است. جنگ ویتنام نهتنها یک شکست نظامی بزرگ برای آمریکا بود، بلکه به اقتصاد و اعتبار این کشور نیز لطمات بزرگی وارد کرد. شکست در جنگ ویتنام برای واشنگتن یک فاجعه بود، زیرا آمریکا با تمام توان نظامی، اقتصادی و سیاسی وارد آن شده بود. از سوی دیگر اگرچه فروپاشی اتحاد شوروی ظاهراً به نفع واشنگتن تمام شد، ولی آمریکا پس از این حادثه دیگر توجیهی برای گسترش هژمونی خود در افکار عمومی جهان نداشت. در واقع پس از فروپاشی اتحاد شوروی، هژمونی آمریکا بهشدت مورد تهدید قرار گرفت. حملهی صدام به کویت بهانهی خوبی برای آمریکا بود تا توجیهی برای ماشین جنگی خود داشته باشد، ولی این روند در افکار عمومی آمریکا و جهان تداوم نداشت.
والراشتاین میگوید: «واشنگتن در عرصهی نظامی هم پیروزی مهمی به دست نیاورده است. آمریکا در سه جنگ پس از سال ۱۹۴۵، در یکی (ویتنام) شکست خورد و در دو جنگ دیگر (جنگ کره و خلیج فارس) چیز مهمی به دست نیاورد.»
نشریهی نیویورک تایمز در شمارهی بیستم آوریل ۲۰۰۲ در مقالهای نوشت: «یک آزمایشگاه در ژاپن کامپیوتری میسازد که سریعترین در جهان است و با ترکیبی از ۲۰ کامپیوتر برتر آمریکایی برابری میکند. این نشان میدهد که مهندسان آمریکایی در رقابت علمی و فناوری نیز -که اکثرشان تصور میکنند دست بالا را در آن دارند- بازی را باختهاند.» این مقاله تصریح دارد که «اولویتهای علمی و تکنولوژیک در دو کشور یکسان نیست. کامپیوتر ژاپنی تغییرات آب و هوایی، دادههای علمی و اقتصادی را محاسبه میکند ولی کامپیوتر آمریکایی به شبیهسازی جنگ میپردازد.» این تفاوت در واقع بیانگر یک حقیقت جامعهشناختی کهن درخصوص قدرتهای بزرگ است: قدرت حاکم، بر نظامیگری تمرکز دارد و قدرتهایی که قرار است جایگزین آن شوند، بر روی علم و اقتصاد متمرکز میشوند.
نکتهی آخر اینکه: بسیاری از اندیشمندان جهان میگویند سؤال واقعی این نیست که آیا آمریکا سقوط خواهد کرد یا خیر؟ زیرا افول آمریکا حتمی است؛ بلکه نکتهی مهم این است که آیا میتوان راهی پیدا کرد که هنگام سقوط آمریکا، کمترین آسیب به جهان وارد شود؟
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.