لحظه ای با خوبان

لحظه ای با خوبان

توچشمت به دنبال دلو و طناب بود!

پس از ساعت ها سردرگمی و تشنگی در بیابان،بر سر چاه آبی رسید. وقتی قصد کرد از آب چاه بنوشد،دید سطح آب خیلی پایین است وبدون طناب و دلو این کار شدنی نیست.

نا امید روی تخته سنگی دراز کشید.....

لحظاتی بعد،گله ای آهو بر سر چاه آمد ند و همگی آب نوشیدند و رفتند!! آب چاه بالا آمد و باز پایین رفته بود!

دلش شکست ؛رو به آسمان کرد و گفت: خدایا می خواستی با همان چشمی که به آهو نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!

ندا آمد: تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود،باید بروی و همان ها را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها،دلو و طنابی نداشتند، چشمشان به غیر من نبود،من هم سیرابشان کردم.

قرآن کریم:

هرکس بر خدا توکل کند،خدا برای تأمین سعادت او بس است.

جبرائیل(علیه اسلام):

مخلوق نه زیانی می زند و نه سودی می رساند،نه می دهد نه جلوگیری می کند، و چشم امید برکندن از خلق است.

منبع:سوره طلاق،آیه3/مشکات الانوار،ص241

 

۲ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

امیـــــد ...

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۹
کربـــــلا همین شکلی بود 

مظلومی را کشتند

بقیه(ما) فقط نگاه می کردند!

ما میاییم ... به حرمت انسان نامیدنمان ... یازهرا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها