هنوز حال سعید خیلی وخیم نشده بود و عوارض شیمیایی آنقدر زمین گیرش نکرده بود.با دوستان به عیادتش رفتیم.آنجا من بهش گفتم:«سعید، دیگه ناز کردنو بذار کنار، بیا که باید جلد هفتم کتاب جنگ (عکس) را آماده چاپ کنیم.» موضوعات کتاب هفتم جنگ را خود سعید استخراج کرده بود.
سعید گفت:« میدونم کار زیاد دارید، یکی از کارهاتون هم باید این باشه که بیاین تشییع جنازه من!»با شوخی به او گفتم :« بادمجون بم آفت نداره.» سعید هم با لبخندی معنی دار گفت:«خدا هم با کسی تعارف نداره.»ما این حرف سعید را زیاد جدی نگرفتیم،اما مدتی نگذشت که خبر آوردند سعید جان بزرگی هم به قافله شهدا پیوست.
سید عباس میرهاشمی
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.